چرند و پرندهای گاه و بیگاه

نمی توان گفت باید نوشت

چرند و پرندهای گاه و بیگاه

نمی توان گفت باید نوشت

خدایاشکر

نوزدهم اسفند 93

هندزفری در گوشم و دنگ شو میخواند یاااار بیگانه نوازم...و من غرق در فکر مشکلاتم قدم میزنم به سمت باشگاه ... فکر پیام راحتم نمیگذارد ... دلم یک کتونی خوب میخواهد...دلم میخواهد مشکلات مالی پدرم زودتر حل شود....دلم یک مانتو میخواهد ... دلم میخواهد انقدر امسال پول داشتیم که بهترین سفره هفت سین دنیا را میچیدیم...دلم میخواست امسال دانشجوی ارشد بودم .... و خیلی فکرهای دیگر

صدای آژِیر منحوس آمبولانس در گوشم میپیچد و برمیگردم به عقب و ناخودآگاه فکر میکنم عزیز چه کسانی رو تخت این آمبولانس است حتما مشکلش حاد بوده که آمبولانس خبر کرده اند وای نکند جوان باشد؟؟ نکند با هزار امید و آرزو الان روی تخت آمبولانس باشد؟؟

کمی آن طرف تر فروشگاه بزرگی اطلاعیه ای بزرگی زده توزیع سبد کالا ویژه ی کمیته امداد و بهزیستی.. و جلوی این اطلاعیه صفی به طویلی تمام خاندان من صف کشیده اند برای سه عدد مرغ.. چند نفر از بچه های این خانواده ها آرزوی همین کتونی معمولی من را دارند یا اصلا چندتایشان میتوانند امسال هفت سین معمولی بچینند؟؟ چند نفر از این خانم ها سرپرست خانوارند و چه رنجی میکشند از غم فرزندانشان؟؟؟

ناخودآگاه سرم را بالا میگیرم میدانم خدا همه جا هست ولی نمیدانم چرا دوست دارم خدا را با عظمت آسمانش تصور کنم و بگویم خدایا به عظمت و بزرگی خودت ناشکری هایم را ببخش...خدایا شکرت

...........................................................

پ.ن:

1- می شود برای حل شدن مشکلات مالی پدرم دعا کنید؟؟

2- بازهم التماس دعا دارم برای یکی از دوست داشتنی ترین آدم های زندگیم...پیام عزیزم این روزها سخت گرفتار است دعا کنید ختم به خیر شود همه چیز

ببخشید عزیزم اجازه هست من اطلاعات شما رو بدزدم

سوم اسفند 93

من همه دوستان عزیزم چه کسایی که خاموش پیگیریم میکنن و چه دوستانی که لطف دارن و گهگاهی نظر میزارن رو به چالش صرفه جویی یک لیوان آب در روز دعوت میکنم

.............................................................................................

پ.ن:

1-وقتی تصمیم میگیریم که در روز یک لیوان کمتر آب هدر بدیم ناخودآگاه هروقت که با آب کار داریم ذهنمون به سمت صرفه جویی میره و در نهایت آخر شب میبینید خیلی بیشتر از ی لیوان آب جمع کردید و حس فوق العادیه ...

2- قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود

 

+ نوشته شده در  شنبه نهم اسفند ۱۳۹۳ساعت 19:47  توسط نون.میم  |  یک نظر

ببخشید عزیزم اجازه هست من اطلاعات شما رو بدزدم؟؟

کمی قبل تر از الان:دی 91

استاد:خانم نون.میم خیلی این کار تحقیقتون خوب پیشرفته اگه بتونید ی کم دیگه روش کار کنید ی مقاله خوب ازتوش درمیاد.گروه خانم xهم کارشون خیلی خوب پیشرفته احتمالا کار اوناهم مقاله بشه

کمی بعدتر از اون قبل یعنی آخرای دی91 (درنظر داشته باشیدوسط امتحانای پایان ترمه)

من خطاب به نرگس(هم گروهیم): وای نرگس ماتحتمون پارست کی این همه استاندارد رو ترجمه کنه

نرگس: واااای راست میگی ها چند شبه سر این ترجمه هاییم تازه مرتب کردنش مونده

من: نررررگس ساعت دو نصفه شبه امتحان فردامونم مونده

که البته شرح مشقت های آن ترم از عهده خواننده عزیز خارج است و به همان پارگی ماتحت بسنده میکنیم که خود گویای همه چیز است

کمی بعدتر مثلا اواسط بهمن 91:

من:میگما نرگس بیا بریم از این خانم x که استاد گفت کارشون خوب پیشرفته با هم گروهیاش چندتا سوال بپرسیم من حس میکنم ی چندجا کارمون تو رفرنس نویسی اشکال داره بذار ببینیم استاد چیزی به اونا نگفته

نرگس: بلی بلی موافقم

و اینچنین ما دوتا مشنگ گرپ گرپ از طبقه دو رفتیم طبقه یک خوابگاه و تق تق درزدیم

خانم x: ای وااااای نون جون ,نرگس جون شمایید بفرمایید توروخدا

من: اره عزیزم شرمنده مزاحمت شدم تو میدونی این رفرنس ما چجوری باید وارد کنیم؟؟استاد گفت شما هم همین کارو میکنید...

خانم x: اووووم چی بگم والا نههههههه کی گفته ماهم میخوایم مقاله بدیم !!!!

نرگس: استاد گفت دیگه

هم گروهی خانم x: نههههه مقاله؟؟؟مقاله چی هست؟؟؟ خوردنیه؟؟پوشیدنیه؟؟؟

و این چنین ماچند سوال دیگر پرسیدیم و در نهایت همگروهی خانم x گفت که کارشان سکرت است و ماتحت ما که از قبل پاره شده بود مقادیری سوختگی هم به آن اضافه شد و ما دست از پا درازتر به کلبه محقرمان در طبقه دو بازگشتیم و آن اشکال را در هفته آتی از استاد پرسیدیم و مشکل رفع شد

چندوقت بعد اردیبهشت 92:

ااااا جواب acceptمقاله ها اومده بریم بریم ببینیم وبا ماتحت های پاره و سوخته مقداری ضایعگی هم به ما اضافه شد و هیچکدام از مقاله ها قبول نشده بود( خب البته سمینار خیلی معتبری بود ما اعتماد به نفس کاذب داشتیم)

همین امسال شهریور 93:

هوراااا هورااااا جواب ارشد اومددده خب خداروشکر به آن پارگی و سوختگی و ضایعگی مقادیری افسردگی هم اضافه کنید چرا که بنده ارشد هم قبول نشدم ولی خب خداروشکر نرگس از بند افسردگی گریخت و ارشد قبول شد و خانم xهم با شرط معدل دانشجوی ارشد شد

همین دیشب 2 اسفند 93:

الان دیگر تکنولوژی داریم و گروپ گروپ به سان اسب نمی رویم طبقه پایین و در وایبر بهم پی ام می دهیم

نرگس: نووووووووون جوووونم میگم اون تحقیق رو یادته که نوشتیم باهم پاره شدیم؟؟

من: کدوم تحقیق عزیزم ؟؟من چندجا پارگی دارم کدومو میگی؟؟

نرگس: همون ایمنی زمین های بازی کودکان ( دیگر بی ادبیش نکرد چون من تا خود صبح کشش میدادم و نمی شد حرفش را بزند)

من:بلی بلی یادم است

نرگس: اون استاده ک باش کار میکردیم پیشنهاد کرده من و خانم xدوباره روش کار کنیم و ی کم بهترش کنیم مشکلی نداری اسم تو نباشه !!!!!! یعنی میخوام تو راضی باشی هااااااا خانوم xهم فرموده باید نوووون جااااان راضی باشه

و اینگونه هیولای درون من بیدار شد و به سان خر مقداری فحش داد به نرگس و xو استاد و به سان سگ مقداری پاچه گرفت و به سان روانشناس کمی الزایمر نرگس را یادآوری کرد و در نهایت هم با کنار گذاشتن رودربایستی که از من بعید بود گفتم: خیررر نرگس جان من راضی نیستم نه قلبا نه عقلا , کار مال من و تو بود هرچند درست نیست اسم من داخلش نباشد چون هنوز آثار پارگیش را حس میکنم ولی راضی نیستم حتی یک مولکول از اطلاعاتش را به کسی بدهی و هرکس هم پرسید بگو نون گفته من از مفت خوری بدم می آید و اطلاعاتمان هم سکرت است ..........

خدایا تو که عقل و مال و حال ندادی کاش این پررویی را هم نمی دادی

هنوزم میشه به بهبودی دنیا امید داشت..

بیست و نهم بهمن 93

چند روز پیش تو باشگاه بحث سر ریختن عیدیای کارمندی بود و اینکه چه نقشه هایی واسش کشیدن و چقدر خرج گرونه و این پولا پول ی پاچه شلوارم نمیشه و جواب بچه ها رو کی میده و خلاصه از این حرفا

ی خانمی هست تو باشگاه مسئول نظافته ی خانم تپل دوست داشتنی و بی نهایت مهربون که دستشون به دهنشون میرسه ولی خب زیر خط متوسط جامعه ان . چون باشگاهیی ک من میرم وابسته به ی سازمان خاصه این خانمم اونجا کارگرحساب میشه و حقوق و عیدیشو از دولت میگیره .داشت از برنامه هاش برای عیدیش میگفت که وقتی واریزش کنن اول میره ی دست لباس برای بچش میخره بعد عیدی دخترشو میبره بعدم عیدی میخره برای مادر شوهر و خواهر شوهرش.که یکی از خانما ک برای ورزش میاد گفت ول کن بابا دیگه نمیخواد برای مادرشوهرت و خواهر شوهرت چیزی بخری بذار جیبت برو بازار برای خودت خرید .جوابی که خانم تپله بهش داد خیلی قشنگ بود خیلیییی گفت شوهر من همین ی دونه پسره شایدم من عیدی نبرم برای اون دوتا هیچوقت هیچی نگن ولی وقتی ببرم قطعا خوشحال میشن و خدا واسه خاطر خوشحالی دل اونا حتما ی جایی خوشحالم میکنه.

ومن حس کردم مناعت طبع و بخشش هیچ ربطی به غنی و فقیر بودن نداره چه زیادن مرفه هایی که دست به احتکار پولشون میزنن و چه زیادن آدم هایی که با وجود فقر بازم شکرگزارن و بخشنده.دنیا با وجود آدم حسابیایی مثل فقیرای بلند طبع جای قشنگیه برای زندگی

---------------------------------------------------------

پانوشت:

تو شهر ما رسمه قبل از عید برای دخترایی که ازدواج کردن و از خونه باباشون رفتن و خواهرشوهر و مادرشوهر عیدی میبرن 

عشق یعنی حالت خوب باشه

بیست وششم بهمن 93 ( از همه بیشتر نگران از بین رفتن این مطلب بودم ی جورایی رزوممه)

25 بهمن ...قشنگترین روز خداست برای من صدالبته که همه روزهای خدا قشنگند ولی این یکی حسش قشنگتر است برایم...حس میکنم روز عشاق را هم به خاطر من نامگذاری کرده اند اصلا هم خودخواهی نیست بین این همه دار و ندار دنیا دلم میخواهد این روز را مال خودم کنم اگر دست من بود میگفتم اسمش را هم عوض کنند بگذارند روز خانم نون.میم..بعد هم این روز را بغل میکردم میرفتم جایی که هیچکس نبیندش که من و دلخوشی هایم از چشم بد به دور باشیم بعد مینشستم ثانیه به ثانیه مرورش میکردم از همان صبحش که چشم باز کردم و قرار شد برای نگین کادوی ولنتاینش را کادوپیچ کنم مسخره اش کردم و ی کادوی قرمز با یک روبان مشکی پاپیون شده تحویلش دادم اصلا هم دلم نمیخواهد تند تند مرورش کنم میخواهم آرام آرام جلو بروم نهار بخورم و نگین اصرارکند همه هستند توهم بیا و من هی بگویم کدام آدمی روز ولنتاین یک لشکر ادم راه می اندازد پشت سرش می برد که تو دومیش باشی و نگین هم اصرار کند دسته جمعی بیشتر خوش میگذرد بیا حداقل ی کفی سوتی جیغی چیزی بزن...و من هم به سان دلقک سیرک پنجاه و شش قلم بدون اغراق آرایش کنم بافت خاکی رنگ کوتاهم را بپوشم شلوار بوت کات مشکی پا کنم با یک کتانی کلاه لبه دارم مخملم را به سر بگذرام موهای کوتاهم که تا روی شانه ام است را هم اتو کنم و با دوستانم بروم سمت دربند و قرار باشد در ایستگاه مترو شریعتی منتظر ی گله آدم چهار نفره مذکر بمانیم و به سان آدم های علاف هی سایر جنس های مذکر بیایند تیکه بیاندازند و ماهم با آن کادوی قرمز رنگ مسخره درون یک ساک کادوی مسخره ترلم داده باشیم روی پله برقی های شریعتی تا بیایند و من هم هیچ تصوری از آنها نداشته باشم و یک عدد هندزفری تپانده باشم توی گوشم ولی هرچه فکر کنم یادم نیاید چه آهنگی گوش میکردم و یکهو جمعیتی از پله برقی ها بالا بیایند و بازهم آن جمع مذکر نباشند و بعد از پنج دقیقه به سان زن های پا به ماه خرامان خرامان یک عده بالا بیایند و توهم جز آن چهارنفر باشی با آن قد بلندت چشم های درشت و بینی کوچک ک بعدها فهمیدم عملش کرده ای که پیراهن چهارخانه تنت باشد و شلوار پارچه ای و کفش مشکی که اسمت پیام باشد و من هی با خودم فکر کنم کدام آدم خلی با کفش و شلوار مردانه می رود دربند و بفهمم که بعدش میخواهی بروی دیدن یک حاج آقا برای امور انتخاباتی سال بعد و تیپ مثبت زده ای .که برویم سوار ماشین شویم و همه دخترها با دوست پسر نگین بروند داخل یک ماشین و من را با تو و دیگران تنها بگذارند که ماهم برویم داخل یک ماشین دیگرو نگین یادش برود کادویش را ببرد و بماند دست من که من و تو باهم تمام شکلاتهایش را بخوریم و تو بگویی از ابی خوشت می آید و من هم همچنین..که هزار چیز دیگر بگوییم و هی بگوییم چه جالب من هم همچنین که ناخن هایت بلند و مرتب باشد و در ون هایی که از تجریش می روند دربند برایمان بخوانی و من محو صدایت شوم دلم میخواهد آن قسمتی که در سفره خانه بودیم را تند تند مرور کنم از بطری بازیش زود بگذرم و برسم به پیاده رویش از دربند تا ظفر از جایی که دیگر صمیمی بودیم و هرهر بخندیم و بقیه گروه با تعجب نگاهمان کنند که همان موقع هیچ پیشنهادی نداده باشی و من در دلم عین احمق ها لوستر خانمان را از مغازه های شریعتی انتخاب کنم و بعد هم بدتر از احمق ها از دهنم بپرد و فکرم را بلند بلند بگویم و تو با فک باز و چشمان گشاد نگاهم کنی و من سریعا اصلاح کنم که خانه ما نه اینکه خانه من و تو خانه خودمان را میگویم خانه من و پدر و مادرم و در فکرم بگویم بسوزه دماغ آدم دروغگو..که تو بیخیال رفتن پیش آن حاج آقا شوی و کل راه را با ما برگردی و بشوی قشنگترین خاطره زندگی من که سفت بچسبمت و ولت نکنم و دور 25 بهمن را مثل چهارده ساله ها یک قلب قرمز اکلیلی بکشم و 25م هرماه برای خودم ماه گرد بگیرم وبشمارم تا بشود سالگرد و دوسالگرد و نمیدانم چند سالگرد و بعضی وقت ها تو باشی و وبعضی وقت ها هم نباشی و تنهایی خودت مرورش کنی و دلت بسوزد و دیشب اس ام اس بدهی و من هم اتفاقی از خواب بپرم و عین خر تی تاپ خورده ذوق کنم که تمام آدم هایی که آن روز باهم بودیم از هم بی خبر باشند و من و تو با سخت ترین ارتباط قلبی بمانیم حتی اگر عقلا ارتباطی نباشد و تو چهارصد کیلومتر آن ورتر از من روی تخت های خوابگاه باشی و من لب پنجره بزرگ اتاقم لم داده باشم روی تخت دوست داشتنیم

بی وقفه از تو نوشتن خسته ام نمی کند بی وقفه به تو فکر کردن هم خسته ام نمی کند بی وقفه دوست داشتنت هم همینطور مگر خوشبختی با چه چیز معنا می شود؟؟همین که دوتایی سالمیم که قلبمان نصف نصف شده و تو در قلبم هستی و من در قلبت حتی اگر دیگر نبینمت همین که هستی و نفس میکشی و دوستت دارم و دوستم داری خدارا شکر

نمیدانم چندسال بعد زنده ام ولی به تعداد سال های زنده بودنم این روز را با همین شدت مرور میکنم جایی باهم شنیدیم عشق یعنی حالت خوب باشه و من با این مرورهای شیرین حالم خوبه

شعور خوبه گاهی به داشتنش فکر کنیم فقط ...

بیست و یک بهمن 93

شعور گرایشای زیادی داره که یکی از اون گرایشا شعور صحبت کردنه .. من ی قانونی دارم که میگه وقتی شعور حرف زدن نداری حرف نزن..وقتی از سه تا کلمه دوتاش فحشه ,وقتی از بیست تا کلمه ده تاش دروغه وقتی سر و ته حرفت غیبته وقتی اول و اخرش تهمته وقتی همش فخر فروشیه خب حرف نزن عزیزم من .. به خدا عالم و آدم متوجهن که شما دومتر زبون داری و لال نیستی

از همه ی این بی اخلاقی های حرف زدن که بگذریم بدترین حالت ممکن که خیلی مد شده و روی اعصاب خیلی ها پاتیناژ (ببخشید معادل فارسیش چی بود!!!!)میره استفاده از زبان های بین المللی و غیربین المللی اعم از انگلیسی و فرانسه و آنگولایی (نمیدونم زبونشون چیه ) قاطی زبان شیرین فارسیه . این کار به نظرم توهین به خودمونه حالا هی متن دو صفحه بنویسیم راجع به کوروش حالا هی افتخار کنیم به زرتشت حالا جون بدیم برای سی و سه پل و تخت جمشید.. وقتی تو عمل همه ی این فرهنگ رو انکار میکنیم چه فایده ای داره

چندوقت پیش ی اتفاقی افتاد که باز داغ دل من درباره این کلمات بیگانه تازه شد ( ی وقت حوصله داشتم جریان می نویسم) ویاد ی بنده خدای همکلاسیم افتادم. که اتفاقا همشهری هم هستیم واین خانم در برخورد اول بسیار خانم و زیبا وشیک به نظر میاد که البته تو شیکی و زیباییش شکی نیست ولی خب تو واژه اول یعنی خانم بودنش بعدها شک کردیم . که البته قبلش توضیح بدم خانم بودن از نظر من تو همه چیزای خوب خلاصه میشه مثل فرهنگ و ادب و متانت و... که معادلش آقا بودن برای جنس مذکره.

خب این خانم سرتاپای پوشش میلیونی قیمت داشت و خیلیم تو چشم بود حالا میخوام نمونه حرف زدن این خانم رو ی چندتا موردشو بنویسم براتون:

وووووای فلانی خیلی های لوله به من خیلی میادا نه؟؟؟ high level از نظر ایشون چی بود رو نگم بهتره ولی خب حالا همین نظرشم میتونست با زبان سلیس فارسی بیان کنه

نههههههه اصلا حرفشم نزنید ایشون اصلا با من اندیکاسیون نداره !!! یعنی خب ایشون به من نیمخوره در سطح هم نیستیم

اسسسسسسستاد میشه کلاس رو زودتر تموم کنید من آژیته ام امروز!! حالا اینکه آژیته بودن ایشون چه ربطی به بقیه داره بماند ولی خب میتونست بگه من عصبی ام

گلللل بخوره در این دانشکده فینت کردم انقد سرپا موندم پشت در آزمایشگاه!!! خب بنده خدا خسته شدی برو بشین

و حالا نمونه صحبت های دیگشون سر سایر کلاس هایی که قرار بود بحث کنیم

سر کلاس تاریخ ایران و اسلام : استاد این آقایون تررررررررر زدن تو مملکت ( با همین غلظت جلوی استاد پیشکوست )

و یادمه ی بار قبل از اینکه استاد بیاد ی بحثی بین بچه ها بود که خب به احترام ورود استاد مسکوت موند و ایشون همچنان داشت غر می زد که استاد پرسید خب چیه خانم فلانی چرا انقدر عصبی و آشفته ای ایشون در کمال پررویی گفت استاد تو جهان سوم ی جایی هست به نام جهان سوم جهان سوم یعنی جهان ششم که مردمش بی نهایت بی شعورتر از حتی همون جهان سومیان و این کلاس ماهم جز همون جهان ششمه !!! یادمه انقدر بچه ها شوکه شده بودن که واقعا نمیدونستیم در جواب چی بگیم

اینکه چرا یاد این خانم افتادم و نوشتم برمیگرده به همون جریانی که بعدا براتون میگم.

حس میکنم روز به روز داریم از فرهنگ فاصله میگیریم و فکر میکنیم چقدر بافرهنگیم که چقدر پیشرفت کردیم که چقدر همراه مد روز جهان پیشرفت کردیم ولی به جاش تا کجاها پسرفت داشتیم

اینایی که میگم مخاطب نداره ها واگویه های خودمه با خودم.اصلا روی صحبتم با خودمه که ی وقتا بی جا و بیخود حرف میزنم . که برعکسشم هست ی جاهایی باید حرف بزنم و ساکت میشینم

این چیزی ک گفتم فقط ی نمونه از بی اخلاقی های صحبت کردنه وگرنه مثالش فراوون هست و یکیش خودم که ی مدته فحش دادن شده ابراز ارادت به عزیزانم...که خودم قانون خودمو میشکنمو و بدون شعور حرف میزنم

..............................................................................................................................

پ.ن

1- بی شعوری الزاما چیزی بدی نیست با بی شعوری زندگی راحت تر میگذره به قول ی بنده خدایی نفهمی راحت تری..

2-  نه از اینور بوم بیوفتیم نه از اون ور .اصطلاحات علمی رو به زبان اصلی خودشون بگیم ... و صدالبته واژه هایی که مردم باهاشون مانوسن رو حذف نکنیم که دیگه خیلی دیره....فرهنگستان عزیز تغییر واژه کروات به درازآویز زینتی تنها مایه تمسخره نه جایگزینی فرهنگی

3-   به اندازه کافی از فرهنگ خودمون دوریم شما دوست عزیز دیگه مارو با وارد کردن لغات بیگانه جدید نزن