چرند و پرندهای گاه و بیگاه

نمی توان گفت باید نوشت

چرند و پرندهای گاه و بیگاه

نمی توان گفت باید نوشت

فقدان های پیاپی

به جز یک دوره کوتاه مدت که همان اوایل دانشگاه بود هیچوقت دوست زیادی نداشتم کلا آدمهای زیادی اطرافم نبودند که بتوانم دوستشان داشته باشم از کل دوران قبل از دانشگاهم یک دوست از دوران راهنمایی دارم و بس.از کل دوره کارشناسیم هم با وجود ارتباط اجتماعی خیلی بالایم چهارتا دوست صمیمی دارم و در دوره ارشد هم که هنوز کسی رو پیدانکردم که بشه باهاش صمیمی شد.دوست داشتن پیام روهم که از دست دادم .آدمهایی که تعداد کمی ادم دور وبرشان دارند خیلی بیشتر تنها می شوند اگر کسی بیاید که بماند و بعدش برود حفره هایی اندازه مثلث برمودا در آدم ایجاد می شود من از همان وقت ها که عروسکم را که اسمش شبنم بود روی بخاری گذاشتم تا تب کند و ببرمش دکتر و پاهای عروسک پلاستیکیم سوخت و تنها شدم حجم عظیمی از تنهایی را احساس می کردم چون همان وقتها هم عروسک دیگری نداشتم و دیگر هم عروسک نخریدم دیگر هم هیچ عروسکی به چشمم زیبا نیامد.

حالا شما آدمی را فرض کنید که حفره های بزرگی دارد برای تمام چیزهایی که از دستشان داده حفره هایی که هنوز هم با گذشت چندین سال از بعضی هایشان حفره ها می بلعندش و حالا هی دارد حفره های زندگیش بیشتر می شود ,دارد سر یک مشت اتفاق اتفاقی مسخره که هیچ منظوری پشتشان نبوده و همه حق را به او می دهند همان اندک دوستانش را هم از دست می دهد,دارد هی دورتر و دورتر می شود از تمام چیزهایی که دوستشان دارد هرچه توضیح می دهد کسی نمی فهمد و متهم است, می فهمد که ادم های دور وبرش مته برداشته اند قلبش را سوراخ کنند حفره های اندازه خودشان درست کنند و بروند.....آدم های زندگی من بی رحمانه می روند و حفره ها من را می بلعند و می خورند .....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد