-
تصمیمات یهویی
پنجشنبه 27 خرداد 1395 18:19
فصل فصل سخیف امتحاناته و فشار روزه و اداره مضاعف کرده سختیشو عارضم به خدمتتون که در انتهای ترم 2 بنده ی موجودی هستم شبیه ب همونی ک اومدم دانشگاه ذره ای علم و معلومات اضافه نشده بهم بلکه کمتر هم شده هموناییم که بلد بودم یادم رفته خب !! هی فکر کردم و فکر کردم بعد دیدم حق الناس ک صرفا این نیست از دیوار خونه مردم بری بالا...
-
نوش دارو بعد از مرگ فاطمه
سهشنبه 11 خرداد 1395 23:51
دختر پنج ساله ای در پارک کوهسار در حوضچه ای افتاده و جانش را از دست داده و یک ملت را عزادار کرده ..... خبری ک همه این روزا شنیدیم ... خبری که بازرس بی نوای ما سه بار گزارش خطر کرده بود و هیچکس توجهی نکرده بود چون اینجا همه زنگ خطرها بعد مرگ و حادثه صدا می کند...چون نامه ایمنی الزامی برای پیمانکاران شهرداری یک ماه روی...
-
ماه من
دوشنبه 10 خرداد 1395 21:09
وقتی شروع به نوشتن وبلاگ کردم ک تازه فهمیده بودم زندگی می تونه درد داشته باشه همون اول ها هم گفته بودم که ممکن است ماهی پیش بیاید که چیزی ننویسم دلم نمیخواد اینجا شبیه دفترچه خاطراتم باشه قاعدتا از اسمش هم پیداست که چرند و پرند می نویسم.چیزی که فکرش رونمی کردم این بود که این ماهی که قرار نیست چیزی بنویسم اردیبهشت باشه...
-
فقدان های پیاپی
دوشنبه 10 خرداد 1395 15:42
به جز یک دوره کوتاه مدت که همان اوایل دانشگاه بود هیچوقت دوست زیادی نداشتم کلا آدمهای زیادی اطرافم نبودند که بتوانم دوستشان داشته باشم از کل دوران قبل از دانشگاهم یک دوست از دوران راهنمایی دارم و بس.از کل دوره کارشناسیم هم با وجود ارتباط اجتماعی خیلی بالایم چهارتا دوست صمیمی دارم و در دوره ارشد هم که هنوز کسی رو...
-
کشف بیماری جدید
جمعه 20 فروردین 1395 10:56
دچار یک نوع بیماری جدید شدم نمیدونم شاید تو خیلی از آدما شایع باشه ولی من تازه متوجهش شدم اسمشو گذاشتم دل پیچه قبل از رفتن. سر هر نقل و انتقالی از دو روز قبل دلم آشوب میشه و تا رسیدن به مقصد دل آشوبه دارم انگار ی عالمه اضطراب ته دلم وول میخوره فرق نمیکنه از تهران به خونه یا از خونه به تهران یا هر جایی ... در مقابل...
-
اس ام اس های ارسالی را آنجور که آدم ها را می شناسید بخوانید
چهارشنبه 11 فروردین 1395 20:26
نوشته سلام و میخونم سلام خیلی شرمندم از اینکه نمیتونم سر قولم بمونم و دوباره بهت اس دادم بهت ک گفته بودم نوشته خوابتو دیدم و نگرانت شدم و من میخونم دلم برات تنگ شده بود ولی میترسم که بگم نوشته سال نو مبارک و میخونم ببخشید که دیر شد خیلی دلم میخواست زودتر بت تبریک بگم ولی نمیخواستمم زنگ بزنم نوشته مواظب خودت باش و...
-
به گریه نشستم...
سهشنبه 10 فروردین 1395 20:25
23فروردین تولد توئه حدودا دو هفته دیگه...عزای عمومی گرفته ام در دلم ... قبلترها که باهم مهربون بودیم تصمیم گرفته بودم برات هارد بخرم و سر ی قضیه ای مجبور شدم بگم که میخوام برای توی فیلم باز هارد بخرم و لبخند کیلومتریت رو از پشت تلفن هزار کیلومتر اینورتر حس کرده بودم.هنوز هم میرم توی سایتای مختلف و قیمتا رو چک میکنم...
-
عید ی چیزیه ک باید تو دل خودت اتفاق بیوفته
دوشنبه 9 فروردین 1395 16:50
هیچ حسی ب عوض شدن سال نداشتم و سال تحویل هم جایی بودم ک امکان شمارش ثانیه ها نبود و نفهمیدم کی وارد سال جدید شدیم .کلا آمادگی خاصی هم واسه تعویض سال نداشتم نه لباس نویی خریدم و نه از سر شوق هفت سینی رنگ کردم و اتفاقات جانبی مثل اینکه هیچ آدمی نبود که واسه خاطر شخص من بهم عید رو تبریک بگه باعث شد کلا حس و حالم بپره....
-
بوی عیدی و متن و صدای من ...
چهارشنبه 26 اسفند 1394 21:23
دم عیدی ی کمم صدای منو تحمل کن.. بوی عیدی و نون میم
-
فراموشی فقط مال آدمایی که آلزایمر میگیرن
سهشنبه 25 اسفند 1394 11:57
بذارید خیالتونو راحت کنم..هیچ کس گذشته شما رو فراموش نمیکنه ...هیچ کس حتی باباتون... حتی عشقتون همه فقط گذشته رو منتقل میکنن به پستوی ذهنشون و در یک فرصت مناسب شما رو آماج حملات خودشون میکنن اگه تو گذشتتون خطایی کردید که کسی میدونه خودتون رو آماده کنید که ی روز ی جایی به روتون بیاره حتی اگه سالها رابطه بینتون گل و...
-
آدم خودش باید حالش خوب باشه
یکشنبه 23 اسفند 1394 20:16
این خوابگاه جدید طور دیگری است کلا. درست نقطه مقابل همه دلمردگی های خوابگاه قبلی .آدم هایش هم طور دیگری هستند کلا خیلی شبیه به من هستند... آدم هایش کتاب می خوانند فیلم میبینند و بسیار سرشان به کار خودشان است و کلا آدم های بزرگتری به نظر می رسند خود خوابگاه هم خیلی باشکوه تر است از تخت های یک نفره تا بی حجاب گشتن در...
-
ترس
سهشنبه 11 اسفند 1394 12:43
از بچگی تا جایی ک یادم می آد از همه حیوونا میترسم تکرار میکنم همه ی حیوونا .... مثلا این جوجه رنگی هایی که زمان ما پنجاه تومن بود و مایه شادی بچه ها نقطه مرگ من حساب میشد حاضر نبودم و الانم حاضر نیستم بهشون دست بزنم ی حس عجیب ناشناخته ای نسبت ب حیوونایی دارم که بدنشون مو ماننده ... بارها پیش اومده ک سر این قضیه عذاب...
-
رفیقم کجایی؟
جمعه 30 بهمن 1394 21:37
سپرده بودم به خدا که هرچه میخواهد بشود آویز شده بودم به شاه چراغ که اگر صلاح می داند اتفاقات خوبی بیوفتد داشتم برمیگشتم شب آخر بود گوشیم زنگ خورد .... گلایه کرد که چرا نگفتی 4 ساعت از هم فاصله داریم وسایلم را جمع کردم و رفتم ... دراحمقانه ترین حالت ممکن رفتم.... ساعت پنج صبح که در آغوشش فرو رفتم فقط زمزمه اش را شنیدم...
-
اولین تجربه
چهارشنبه 14 بهمن 1394 02:12
ی شعر خوندم از #سید_سهیل_مهدیانی ... غم خاصی توش بود دلم خواست ک بخونمش دلمم خواست ک شما بشنویدش البته اگه شما هم دوست داشته باشید نون میم و سید سهیل مهدیانی لینک گذاشتم با مشکل مواجهه گویا مجبورم اینجوری بزارم http://s7.picofile.com/file/8236748276/noon_mim.mp3.html
-
نصب اتفاقات جدید
چهارشنبه 7 بهمن 1394 01:05
هروقت مجبور میشم ویندوز لپ تاپمو عوض کنم اولاش حس بدی دارم مخصوصا وارد کردن اطلاعات درایو ویندوز ب بقیه درایوها کاریه ک واقعا جونمو میگیره ولی وقتی با ویندوز جدید مواجه میشم حس خوبی دارم حس میکنم لپ تاپم تمیز شده و مثلا ویندوزم داره برق میزنه و سرعت بالا رفته و خلاصه همه چی اوکیه ... این حس فقط چند دقیقه دووم میاره ب...
-
عشق با طعم سیب ترش
دوشنبه 5 بهمن 1394 15:18
خیلی خوبه ک وقتی قراره با دوستات بستنی اسکوپی بخورید تو دغدغه انتخاب طعم نداری و چشم بسته میگی سیب ترش ولی خیلی بده که یهو یادت بیوفته دقیقا یک ماه پیشش وقتی تو میگی میل نداری و آبمیوه نمیخوری گوش نمیده و با ی گالن آب میوه مواجه میشی و در جواب نگاهت ی کلمه دریافت میکنی !!!! تو که سیب ترش دوست داشتی !!!! و لحظه ای که...
-
ارسباران
جمعه 2 بهمن 1394 15:50
عرضم ب حضورتون ک خبررسید عصر شعر و ترانه تو پنجشنبه اول هر ماه برگزار میشه و ماهم با تنی چند از دوستان دوان دوان راهی شدیم طبق معمولم دیر رسیدیم و جا نبود ک بشینیم یهو دیدم سه تا صندلی اولین ردیف خالیه ... به هرحال ما شعورمون هنوز ب اون حدی نرسیده ک وقتی میبینیم 20 نفر دیگم سرپا وایسادن و نمیرن بشینن حتما ی مشکلی هست...
-
زندگی جاریست...
سهشنبه 29 دی 1394 22:07
چشم به هم زدم و ترم اول با همه خوبی ها و بدی هاش گذشت ...هیچوقت فکر نمیکردم روزی برسه که مسیرم مستقیم از خوابگاه ب دانشگاه و بالعکس بشه خیلی وقت بود ننوشتم ناگفته پیداست که داشتم عزاداری میکردم و روزهای خیلی سختی رو میگذروندم نمیدونم چرا همه ی روزای سخت زندگی من دقیقا توی امتحانا اتفاق میوفته شاید واسه همینه که یاد...
-
کاش یکی بنویسه..
چهارشنبه 18 آذر 1394 00:28
بابا سر جدتون بیاید بنویسید دیگه!!! من آدم خودخواهیم و میدونم ولی لطفا شما خودخواهی منو درک کنید... مثلا شما یاسی جان لطفا آلما رو بزن زیر بغلت و بیا بنویس یا شما آیدا لطفا گل انارتو بسپر دست آقای خونه و بنویس گولو جان ب همون 4تا کامنت رد و بدل شده بینمون قسمت میدم بیا بنویس لاله خانم من منتظر سایر چالشات هستما نیکولا...
-
سخت از قافله عشق جا مانده باشی !
چهارشنبه 11 آذر 1394 13:31
این روزها هرکس که می گفت خودش ب کربلا رفته یا آشنای نزدیکی دارد ک عازم کربلاست گلویم گرفت و گفتم قبول باشد ...همه اینها نقطه شکست است ولی دیروز امان از دیروز .... رفته بودم باجه بلیط فروشی ک بلیط بخرم و ب شهرستان برگردم شنیده بودم که همه اتوبوس ها رفته اند سمت مرزهای غربی... دردناک که نه وحشتناک است ک وقتی رفته ای...
-
روز نوشت یک روز شبیه روزهای قدیم
سهشنبه 10 آذر 1394 19:32
دلم نمیخواست این مدت هیچ چیز در اینجا ثبت بشود که بعدها زخم دلم خودم را بخراشد یا خاطره ای را برای خواننده ای یادآوری کند ولی متفاوت بودن روزها قابل ثبت است و تفاوت از یکشنبه ای آغاز می شود ک الهه به تو زنگ میزند ک عازم تهران است و فردا شب پیشت می ماند الهه آنقدر عزیز هست ک سفرت ب شهرستانت را یک روز ب تاخیر بیاندازی و...
-
جاهای خالی
دوشنبه 18 آبان 1394 19:55
امروز جای خالی اش بد جور اذیتم میکرد... دوسال بود همراهم بود ... برای اولین بار بدون تردید گذاشتمش کنار بی تردید ..بی شک از خدا خواستم واقعیش را خیلی زود نصیبم کند ... امروز برای اولین بار حلقه دوست داشتنی نقره ام را دراوردم و ب جای سابقش برگرداندم...کنار بقیه چیزهایی که شبیهش هستند حلقه تعهدش قلبم را عجیب فشار میداد...
-
توهم خدا را صدا بزن شاید تو نزدیکتر از من به خدا ایستاده باشی..
چهارشنبه 6 آبان 1394 22:57
داداش 4 ساله ی پیام حالش خوب نیست ...اصلا خوب نیست...قلبش را عمل کردند ولی عفونت ریه هایش را گرفته و امروز هم که تب و لرز ...پسرک 14 روز در سی سی یو است و این اصلا خوب نیست ...دعا کنید برایش مخصوصا شماهایی ک اینجا را میخوانید و درد مرا درک میکنید الهی ک به حق سه ساله و شش ماهه امام حسین هیچ بچه ای در هیچ جای دنیا درد...
-
گیج و منگ
شنبه 25 مهر 1394 16:04
تو کارخونه شبیه به منگولها رفتار میکنم ... یادم رفت بگویم ی کار دیگه هم پیدا کردم دو روز در ماه.. سوتی های عظیمی میدهم در حد بنزززززززز.. مثلا یادم می رود باید نامه اداری بزنم برای خرید فلان چیز یا یادم می رود تماس بگیرم بعد هم عادت بدی دارم میروم مستقیم با شخص کارگر حرف میزنم و کلا مقامات ارشد را دایورت میکنم ..اصلا...
-
تجربه اولین کار ...
پنجشنبه 16 مهر 1394 13:07
تجربه خوبی بود ... ی کارخونه مرتب با ی مدیر مهربون ک کارگرا دوسش داشتن بهش میگن اقا سید از اون سیدهای مهربون نازنین ...کارگرا هم متعاقبا منو دوس داشتن روز اولی رفتم بخش بسته بندی ک همش خانومه کلی با همشون حرف زدم نسبت ب خیلی جاها خیلی مشکلات رو ندارن ولی بدون مشکل نیستن فقط قسمت خوب ماجرا اینجاست که تو این کارخونه همه...
-
التماس دعا از آن ویِژه هایش
چهارشنبه 15 مهر 1394 10:00
می شود مثلا خواهش کنم هرکسی ک این نوشته را می خواند هرجایی ک هست هر زبانی ک دارد با هر روشی ک بلد است شنیده است یا جواب گرفته است برایم دعا کند دعای مخصوص کند...نه اخر دنیاست نه هیچ چیز دیگر فقط پر از بغضم خیلی عمیق...همه چیز هر روز بیشتر بهم گره میخورد میدانم امتحان خداست میدانم ک صبرم را میبیند .... ولی کاش شما دعا...
-
به دور جهان میگردم و دلم در کنار توست
دوشنبه 6 مهر 1394 16:27
از دمشق میگذرم...ایتالیا را آهسته قدم میزنم...به دور فلسطین میگردم .... ولی دلم در کنار توست.. کنار اومدن با تهران ی کم راحت تر از چیزی بود که توی ذهنم داشتم البته فقط کمی راحت تر مثلا کل ولیعصر را هق هق نکردم و فقط چند قطره اشک ریختم و سعی کردم ادای آدم قوی ها را دربیاورم تا حدود زیادی موفق بودم هیچ حس خاصی ندارم نه...
-
کسی هست ک مرگ مرا چاره کند ؟
شنبه 14 شهریور 1394 22:29
جواب نهایی ارشد اومد و بی ذوق و شوق ترین آدم روی کره زمین تو اون لحظه شاید من بودم چون از موقع رتبه ها تقریبا تکلیف دانشگاهم مشخص بود و اون موقع انقدر شادی کرده بودم که دیگه جون شادمانی کردن نداشتم ولی کلافه بودم و دوست داشتم زودتر جوابا بیاد و راحت شم . خرید کرده ام عین کلاس اولی ها ..تقریبا هیچی نداشتم یعنی تقریبا...
-
آفتاب گیرون
پنجشنبه 5 شهریور 1394 16:13
در راستای گرمای هوا و رو به قهوه ای رفتن دوستان باشگاهی و با تاکید بر نژاد پرستی اینجانب نسبت به رنگ های قهوه ای تصمیم گرفتم برم ی کم خودمو تیره و سیاه سوخته کنم که عین این ندید بدیدا زل نزنم به این دخترای باشگاه و آب لک و لوچم سرازیر نشه ..بس ک نگاشون کردم فکرای دیگه میکنن راجع بهم خلاصه اینکه متوجه شدیم در شهرما...
-
روزهای بغض و سکوت
جمعه 30 مرداد 1394 23:57
سر تمام چیزهای دنیا بغض دارم و اشک...تمام اتفاقات خوب و بدش... خیلی خیلی اتفاقات حرفها و خبرهای خوبی شنیده ام این روزها خیلی خیلی اتفاقات تلخ ناراحت کننده داشتم و شنیده ام این روزها سر همشان هم بغض کردم انقدر ک حس میکنم این روزها گلویم بترکد به همین روزها به تفصیل خواهم نوشت برای یک یکشان