چرند و پرندهای گاه و بیگاه

نمی توان گفت باید نوشت

چرند و پرندهای گاه و بیگاه

نمی توان گفت باید نوشت

روزهای بغض و سکوت

سر تمام چیزهای دنیا بغض دارم و اشک...تمام اتفاقات خوب و بدش...

خیلی خیلی اتفاقات حرفها و خبرهای خوبی شنیده ام این روزها

خیلی خیلی اتفاقات تلخ ناراحت کننده داشتم و شنیده ام این روزها

سر همشان هم بغض کردم انقدر ک حس میکنم این روزها گلویم بترکد

به همین روزها به تفصیل خواهم نوشت برای یک یکشان

جماعت دهن بین و کف بین و طالع بین

چند روز پیش در گروه تلگرامی ک اجتماع آدم های غریبه است برای تبلیغ و فروش کالا و خدماتشان خانمی پی ام داد که دوستم در شهر شما غریب است کسی فالگیر خوب میشناسه بهش معرفی کنه آخه میخواد بره تهران مونده ک بره یا نه ؟؟ و یهو پنجاه نفر وارد حالت typingشدند و من با ذهن کوچک و نخودی مانندم منتظر بودم که ملت برن تو کار نصیحت که عزیزم در قرن بیستم این کارها خیلی زشته و ماهمه تحصیل کرده ایم و مذهبی ترها هم بگویند آینده و خیر دست خداست و سری دیگر هم ک ی مقدار روشنفکر نماتر هستند بگویند بیخود نیست به ما می گویند جهان سوم...

ولی زهی خیال باطل هیچکدام این اتفاقات که رخ نداد هیچ بلکه عده دیگری هم سر از لاک بیرون آوردند ک ماهم دنبال فالگیریم کسی میشناسه به ماهم معرفی کنه و عده دیگری هم چندین نفر شاید ده تا اسم مختلف رو معرفی کردند و هی نقد میکردن ک فلانی گذشته رو خوب میگه بمانی آینده رو !!!!!  و بین همه این آدمها عاشق اون نفری بودم ک گفت قهوه نگیریا دمده شده برو تاروت بگیر عالییییییییییییییه !!! و سیل عاشقان تاروت هم سرازیر شد 

و من گوشی به دست خودم رو در برهوت میدیدم و کمی دیگه میگذشت حتما ی شاخ بزرگ هم رو سرم درمیوردم از این جهل و خرافه!!

آخه خواهر من رمال و فالگیر اگه پیشگو بود الان ی کاری میکرد خودش رییس جمهوری دکتری مهندسی چیزی باشه نه اینکه رمال و فالگیر !!!

سرنوشت من و تو و او اگه قراره تو فنجون قهوه باشه همون گ ه ی باشه بهتره باز میگفتید تو فنجون شربت یا چای شیرین که ادم حداقل دلش به شیرینیش خوش بود بهتر بود!!!

اصلا گیرم همه این چرت و پرتهایی ک میگویند درست باشد چه لذتی دارد که مثلا بفهمید قرار است در 40 سالگی بمیرید یا در سی سالگی دوقلو بزایید تمام لذت زندگی به غیر منتظره بودنش است خدا اگر میخواست کاری میکرد که آینده را بفهمید مثلا الهام شود بهتان!!

اینکه شما در دوماه گذشته کسی را از دست داده اید و یا پدر مادرتان به مکه می روند و یا کسی را داشته اید که ترکتان کرده یا مادرتان را بیشتر از پدرتان دوست دارید و یا محمد نامی در زندگی شما هست  (فرق نمیکند عشقتان باشد برادرتان پسر همسایه اتان یا نوه عموی دوستتان بالاخره فالگیر کسی را به این نام به شما پیوند میزند )پیشگوییش اصلا چیز خارق العاده ای نیست همه کسانی که این مطلب را میخوانند حداقل سه مورد از چهار مورد بالا را دارند ...من هم یک رمالم خیلی از بقیه رمالترم بدون اینکه شما را ببینم دارم از زندگیتان می گویم !!!!

بعد سوالم این است نکات مثبتش به کنار چجوری به امواج منفی ک خرورار خروار به ذهنتان می ریزند کنار می آیید حتی اگر اعتقاد نداشته باشید؟؟؟ حدود ده سال پیش شاید هم کمی بیشتر پسرخاله با نمکی داشتم ک آن روزها دبیرستانی بود و کتاب طالع بینی چینی میخواند از روی تفنن برای مامانم کف بینی کرد که در آستانه چهل سالگی مریضی سختی میگیری که دور از جون به آستانه مرگ میروی و برمیگردی از همان سالها مامانم با وجود مذهبی بودن و اعتقاد به خدا در ناخودآگاهش منتظر بیماری است چیزی نمی گوید ولی گاهی که بیماری گرفته مثل دیسک کمر یا آنفولانزای سخت حرفهایی زده ک انگار هنوز حرف پسرخاله نوجوانم در یادش است !!

کاش و کاش کمی فکر کنیم که خدا هم دین بدون عقل را نمیپذیرد ما چجوری بدون عقل زندگی می کنیم؟؟؟ 

ساختن آینده ما دست خودمون و بعدش توکل به خداست نه با اراجیف ی مشت فالگیر با کارت و قهوه و کوفت و زهرمار!!! 

درست نمیدانم معنی جهل مرکب چیست ولی دلم میخوهد در ضمیر خودم به این فالگیری و رمالی بگویم جهل مرکب 

......................................................................................

درخواست نوشت: پسر 22ساله ای را میشناسم که به تازگی پدر شده بود و بی رحمانه توسط یک مشت وحشی کشته شد برای شادی روح خودش و سلامتی همسر جوانش دعا کنید که از وقتی فهمیده سکوت کرده و ب شوک وحشتناکی فرو رفته... اگر زحمتتان نبود یک فاتحه هم بخواند برایش ...خیلی جوان بود 

تلف کردن عمدی عمر

تابستان ب نیمه نزدیک شده و رسما هیچ غلط مثبتی نکردم

دم کنکور با آن همه اعصاب خردی فیلم دیدنم قضا نمیشد و رسما هر شب تا ساعت سه فیلم میدیدم ولی الان ارشیو فیلم هایم خاک میخورد حتی وقتی ی ناخنکی هم بهش میزنم هیچ جذابیتی برایم ندارند هیچ کدام در هیچ ژانری

یک مقاله میخواستم بنویسم یعنی یکی که نه حداقل دو سه تا ولی در نوشتن همان یکی هم مانده ام و فقط نظاره میکنم 

لیست کتاب هایی ک باید بخوانم مثل تمام وقت هایی ک قرار بود بخوانم و نخواندم خط نخورده مانده

قرار بود یک مانتوی تابستانی بدوزم ک کلا منصرف شدم والا تا من بخوام بدوزم پاییزه چکاریه خب

ب خاطر حضور ماه مبارک رمضان و میهمانی خدا چهارکیلو ناقابل وزن کم کرده ام و این برای من یعنی فاجعه

حتی تلگرام و بحث های خنده دار بچه ها هم هیچ جذابیتی ندارد فقط مثل لاکپشت نظاره میکنم و ب اهستگی عبور میکنم

یکبار هم پاستا پختم و خواستم قدم مثبتی بردارم ک با واکنش منفی اعضای خانواده کلا منصرف شدم 

کلی موضوعات جالب دور و برم هست و حال نوشتن ندارم

رتبه درخشان خواهرک هم ک شده مزید بر علت روزی سه بار گریه میکنه و من مجبورم هر روز براش توضیح بدم ک تموم شد ورفت لطفا فکر آیندت باش و اون هم نفهمه و باز فردا گریه کنه..خب خواهر من تو الان روزی سه بار من ی حرفو میزنم درک نمیکنی چجوری قرار بوده گسسته و دیفرانسیل بزنی؟؟ اونا رو هم درک نمیکنی دیگه

تنها کار مثبت این روزها این است ک میروم ب سایت های مرتبط با رشته ام میچرخم و ب بچه هایی ک امتحان ارشد دارند مشاوره میدهم وگرنه بقیه اش رو مثل خرس گریزلی یا نمیدانم خرس قطبی میخوابم و حتی دلم میخواهد در باشگاه هم بخوابم و حتی در سر سفره وعده های غذایی هم ولم کنند میخوابم حتی همین الان هم خوابم می آید...