چرند و پرندهای گاه و بیگاه

نمی توان گفت باید نوشت

چرند و پرندهای گاه و بیگاه

نمی توان گفت باید نوشت

کسی هست ک مرگ مرا چاره کند ؟

جواب نهایی ارشد اومد و بی ذوق و شوق ترین آدم روی کره زمین تو اون لحظه شاید من بودم چون از موقع رتبه ها تقریبا تکلیف دانشگاهم مشخص بود و اون موقع انقدر شادی کرده بودم که دیگه جون شادمانی کردن نداشتم ولی کلافه بودم و دوست داشتم زودتر جوابا بیاد و راحت شم .

خرید کرده ام عین کلاس اولی ها ..تقریبا هیچی نداشتم یعنی تقریبا دوسال بود ک هیچ چیز نخریده بودم .کفش و کوله و شلوار جین و...

ناراحت نیستم ک قبول شده ام و بابت قبولیم خوشحالم و شکرگزار ولی فقط صرف قبول شدنم خوشحالم ...میدانم ک روزهای خیلی خیلی سختی رو تو تهران پشت سر میزارم 

من عاشق انقلاب و کتاب فروشیهاش بودم و هستم حتی همون دوران کارشناسی هم از ولنجک میکوبیدم میومدم میرفتم سینماهای انقلاب و ساعت ها به ویترین کتاب فروشی ها زل میزدم و پیش آمده ک در پارک دانشجو تا مرز قندیل بستن رفته ام

تمام روزهای خوش عمرم را بین میدان ولیعصر تا مترو ولیعصر گذرانده ام حالا به همین دقیقی هم نه ولی همین حوالی کل خاطرات خوبم ثبت شده 

مزه آش نیکوصفت را هنوز زیر زبانم دارم  ... همینطور ک امیدوارم یادداشت هایم زیر میزهای کافه طهران مانده باشد هرچند شنیده ام خرابش کردند 

همان موقع ها بارها خودم را لعنت کرده بودم ک چرا به حرف عمویم گوش دادم و بهشتی انتخاب اولم بود و چرا تهران نزدم و بارها با حسرت از جلوی خوابگاه های کوی رد شدم  

و چقدر از فردوسی تا دروازه دولت را پیاده روی کرده بودم و بعدترش ک سوار مترو شده بودم فکر کرده بودم از دروازه دولت ب بعد جای مزخرفیست خوب است ک همینجا سوار مترو میشوم

و شیرینی فرانسوی را هربار گفته بودم خیلی گران است کاش فقط کمی ارزانتر بود

صاحب سینما سپیده را کلی دعا کرده بودم که خدا خیرش بدهد همیشه بیلط نیم بها می دهد و چقدر ب فکر جیب ماهاست

و خب هیچ وقت تئاتر شهر نرفتم ..تئاتر بازی کرده ام ب وفور ولی تئاتر شهر نرفته ام نمیدانم شاید چون پوستر تبلیغاتیشان عجیب غریب بود و فکر میکردم شاید خوشم نیایید 

تیپ های عجیب غریب دانشجوها ی هنری را برایشان میمردم هرچند خودم هیچوقت از این تیپ ها نزده ام ولی توانایی داشتم ک ساعت ها نگاهشان کنم

من آدم دیوانه ای هستم که بین این همه خوشی باید ناراحت باشم و بغض کنم و هر شب گریه کنم ..من آدم خلی هستم ک غلت زده ام بین دوست داشتنی های دنیا و ناراحتم...

من بغض میکنم اشک میریزم و ساعتها به دیوار زل میزنم و شبها دیرتر میخوابم چون شریک هیچکدام این روزهای خوشم را ندارم چون شریک همین شش ماه پیش وسایلش را جمع کرد برد جنوب و قدم ب قدم از خودش یادگاری گذاشت ..چون شریک رفته است یک جایی ک یک آدم خیرخواهی باید بیاید یک جوری نقشه را تا کند بلکه بتوانم ببینمش ..چون دانشگاه تربیت مدرس لعنتی ک همه برایش میمیرند دیوار ب دیوار دانشگاه شریک است و من آدم این نیستم ک هر روز چشم بدوزم ب پنجره اتاقش و بگویم شریک جان صبح بخیر. چون من ذره ذره میمیرم ,انتخابم مدرس نیست !!!!چون همه این خوشی ها حلقه شده ب دور گردنم و میخواهد خفه ام کند از همین جا حالم خوش نیست...راست ترش را بخواهم بگویم نه تنها خوشحال نیستم بلکه بسیار بسیار ناراحتم ... مثل آدمی که برایش گور کرده اند و میان تشویق و هورای بقیه خودش ب میل خودش میرود داخل قبر ک خاک رویش بریزند و دفنش کنند

ک هیچکس نمیفهمد سنگینی خاک قبر خیلی سبک تر از سنگینی خاطره های لعنتی است ...

آفتاب گیرون


در راستای گرمای هوا و رو به قهوه ای رفتن دوستان باشگاهی و با تاکید بر نژاد پرستی اینجانب نسبت به رنگ های قهوه ای تصمیم گرفتم برم ی کم خودمو تیره و سیاه سوخته کنم که عین این ندید بدیدا زل نزنم به این دخترای باشگاه و آب لک و لوچم سرازیر نشه ..بس ک نگاشون کردم فکرای دیگه میکنن راجع بهم

خلاصه اینکه متوجه شدیم در شهرما استخر روباز موجود نیست و خیل عظیمی از دوستان تهران تشریف داشتن و شمال و یا کیش ... با همفکری سایر دوستان و از اونجا ک فعلا امکان مسافرت نداشتیم تصمیم گرفتیم بریم رو پشت بوم خودمون رو ب دست آفتاب بسپاریم

از جنگ جهانی سوم ک با مادر سنتی داشتم میگذرم و به همین جمله بسنده میکنم ک دهنم سرویس شد بس ک براش توضیح دادم و در آخر هم به خاطر اینکه ویتامین دی بدنم نیاد پایین و از بی کلسیمی پوکی استخوان نگیرم رضایت داد

ی دو سه تا ملحفه گل گلی زمان جهاز مامان بزرگمون رو بردیم وصل کردیم پشت بوم ( از نحوه نصب صرفنظر میکنم ) و در یک ظهر دل انگیر تابستانی خودمو بند و بساط روغنم رفتیم خودمونو بذاریم آفتاب.این عکسا رو دیدید تو شبکه های اجتماعی ک دوتا عکس میزارن پیش هم ؟؟ بعد یکیش چیزی ک هستم اون یکیش چیزی ک خیال میکنم هستم؟؟دقیقا شرح حال منه با سه تا ملحفه گل گلی دورم و ی ملحفه سفید زیرم و ی بطری آب معدنی کنارم و ی آهنگ خز شش و هشتی  حس میکردم تو سواحل جزایر قناری روی تاب حصیری نشستم و انواع مشروبات الکلی پر از یخ کنارمه و مثلا دارم ی مجله داستان های کوتاه انگلیسی میخونم و از آفتاب لذت میبرم

هی خودمو عین کتلت پشت و رو میکردم ک یکنواخت بسوزم تیره و روشن نشم ...

خب بعد از دوساعت ک شما زیر آفتاب سوزان بخوابید چ انتظاری دارید؟؟خدایی انتظار دارید ی کم قرمز شید حداقل ک بعد جاش تیره بشه دیگه؟؟ بعد دیدید وقتی لباس ی لکه ای داره میندازیدش آفتاب انگار خاصیت لکه بری داره لکه یا کمرنگ میشه یا محو میشه؟؟

از اونجایی ک کائنات خیلی به بنده عنایت دارن مورد دوم برای بنده پیش اومد...خدا رو شاهد میگیرم یک ذره هم تیره نشدم حتی یک درجه تازه خواهرم میگفت روشنتر هم شدی

یعنی مدیونید فک کنید من حتی ی ذره قرمزی هم داشته باشم موقع خروج از پشت بوم و استتار ملحفه گل گلیا K

این بود ماجرای آفتاب گرفتن بنده و سوژه شدن نزد خانواده و اسکولیسم مزمن