چرند و پرندهای گاه و بیگاه

نمی توان گفت باید نوشت

چرند و پرندهای گاه و بیگاه

نمی توان گفت باید نوشت

دلتنگی مدام هم ی جور عادته

هفت بهمن 93

من آدمیم ک دلم میخواد ب چیزایی ک دوس دارم زود عادت کنم پنجاه روز ساعت شش صبح بیدار شم عادت نمیکنم ولی ی روز ساعت ده صبح بیدار شم چنان عادت میکنم انگار ن انگار از ابتدای بچگی خونمون حکومت نظامی بوده ک هفت صبح بیدار شیم. چندین ماه برم ی شهر دیگه با همه امکانات رفاهی عادت نمیکنم ولی پامو بذارم تو خوابگاه یا نه حتی از دور چراغاشو ببینم دلم هوایی میشه. دوماه خبری ازش نبود عادت نکردم ی نیم ساعت تلفنی حرف زدیم سه روزه چشمم به گوشیمه... من آدم بد عادتیم..باید عادت کنم ک ب هیچی عادت نکنم

مبارزه بی ثمر

شش بهمن 93

دقیقا بعد از دوماه صداشو شنیدم. جوابsmsهاشو تو دوباری ک حالمو پرسید ندادم. ولی اینبار ی کار واجب بود ی شماره تلفن..زنگ زدم .گرم مهربون صمیمی حالمو پرسید از اوضاع درسم پرسید وقتی گفتم میخونم خوشحال شد . استرس داشت زندگیش رو هواست ماه دیگه سازمانی ک از اول دانشگاه بورسیه اونجا بود تقسیمشون میکنه ب مناطق مختلف ایران و معلوم نیست کجا بیوفته شاید جزایر خارک شایدهم تهران.. دلم میخواست دلداریش بدم ..من آدمی نیستم ک ب هرکسی بگم عزیزم بگم گلم بگم جونم بدم میاد.. من این کلمه ها رو واسه عزیزام استفاده میکنم چقد کلنجار رفتم ک وسط دلداری دادنم کلمه محبت آمیز نگم ولی خیلی مسخره بود انگار داشتم لفظی آدمی رو ک برام مهم نیس دلداری میدادم.. آخر حرفامون بهش گفتم عزیزم امیدت ب خدا باشه منم برات دعا میکنم و تموم شد خداحافظی خ پنج دقیقه بعدشم smsاومد مرسی ک زنگ زدی دلم خیلی برات تنگ شده بود... فقط ی چیزو فهمیدم تو این دوماه این احساس لعنتی نه از قلب من کم شد و نه از قلب اون خدایا با دل من چکار میکنی این روزا؟؟؟

دنیایی که بوی گندش حال مرداب را بهم میزند

پنج بهمن 93

خیلی دلم میخواد ب بچه ها بگم دنیای ادم بزرگا خیلی کثیفه ولی یادتون باشه هرچقدر این دنیا به سیاست آلوده بشه کثیف ترهم میشه...

((تاریخ تکرار مکرراته و هی میچرخه)) 

این روزا با دیدن مجدد فیلم کیف انگلیسی عجیب ب جمله بالا ایمان اوردم 

گفت و گوهای متمدنانه من

چهارم بهمن 93

ببینید بذارید رک بهتون عرض کنم مشکل خودتان است بروید خودتان حلش کنید میخواستید خودتان را دوتایی نکنید هی ادعای استقلال کنید حالا هم هی خودتان را پیچ و تاب ندهید ک بخواهید سر بنده را گول بمالید.دوستانتان هم همین بساط را داشتند هی خودشان را مزدوج و دوتایی میکردند ولی اینبار بروید ب صورت موازی هی خودتان را نازک و کلفت کنید تا قد بکشید اصلا هم مهم نیست چقدر نازک و لاغرمی شوید از فراق هم شما باید درس عبرت سایرین شوید ک هی خودشان را دوتایی نکنند (بخشی از گفتگوی من با موخوره ها )

کار از اما و اگر گذشته من مطمئنم که ی احمقم

سوم بهمن 93

اوایل ترم یک بودم تو خوابگاه با ی دختری از ی شهرستان خیلی کوچیک هم اتاقی بودم اون زمان بنده ب دلیل بیش فعالی ک از کودکی بام بود با مقوله (مغوله) جنس مذکر راحت برخورد میکردم و ب نظرم دوست پسر خیلی عادی بود ی چیزی مثل آب خوردن تو ملا عام جلوه میکرد برام ک بعدا فهمیدم اصلا تفکر درستی نیست و حداقل هنوز جا نیوفتاده بین بچه ها نه که نباشه یا ندونن ولی خب بروزم نمیدادن خلاصه این هم اتاقی ما بیست چهارساعت گوشی دستش بود و بدون اینکه ما چیزی بگیم این بنده خدا هی میگفت با بابام حرف میزنم ی شب من از خواب بیدار شدم برم آب بخورم حالا کلا حواسمم نبود به کسی یعنی کلا داشتم تو خواب میرفتم سمت یخچال ک یهو این دوست عزیزم کلشو از زیر پتوش دراورد و گفت بابامه... نمیدونم من انقدر احمق ب نظر میام یا بعضی دوروبریام انقدر احمقن ک منم احمق میبینن ب حدی ک دلم میخواد ی نظرسنجی بذارم ک آیا من احمقم؟؟ اون خاطره بالا ی مثال بود ولی خب الان بعد چهارسال بازم سر ی سری مسایل از این موارد زیاد پیش میاد