چرند و پرندهای گاه و بیگاه

نمی توان گفت باید نوشت

چرند و پرندهای گاه و بیگاه

نمی توان گفت باید نوشت

از نبودنت می ترسم .. باش حتی خیالی

باهم به زندان می رویم جرمش را نفهمیدم فقط پشت ماشین زندان میبردنمان دهانم بسته بود و اشکهایم گلوله گلوله میچکید در چشم های قهوه ای او هم هاله اشک می دیدم...راضی بودم به بودنش حتی با دهان بسته .. یادم نیست که دلم میخواست به آغوشش بکشم یا بگویم دوستش دارم ...مجال ندادند بردنش به سلول شخصی مرا نیز بردند به سلول نمور تاریک خاکستری ...بوی نم میداد از بوی نم خوشم می آید سلول کوچکم را دوست داشتم به خاطر بوی نمش من همیشه چیزهای کهنه قدیمی را بیشتر دوست دارم سلول هم حتما قدیمی بود که بوی نم می داد....

چرا برایمان حکم اعدام در ملا عام بریدند ؟؟؟ آن هم باهم؟؟

چرا من نمیترسم؟اعدام در هرجای دنیا ترسناک است

یادم نمی آید تا روز اجرای حکم ... کل کره خاکی جمع شده اند که ما را ببینند حتی شنیدم که پدری اجازه بچه اش را گرفته برای تماشای جان دادنمان بالای دار...بین آن همه آدم تو را میدیدم و فقط تورا همه آن چشم ها به جهنم چشمان تو بهشت من بود وهست خیره به چشمهایت بهشت را نظاره میکردم ک چهارپایه چوبی بدقواره را انداختند حس میکردم دنیایم معلق است بین زمین و اسمان جمعیت بی وقفه صدامیداد گنگ و نامفهوم..صدای صلوات هم می آمد حتی یادم آمد چشمان تو بسته شده بهشت ک نباشد چه فرقی میکند خودم به جهنم بروم یا مامور بیچاره راهی جهنمم کند چهارپایه را خودم از زیر پایم می اندازم و معلق میشم بین زمین و هوا

...............................................................................................

تعبیرش کرده اند به خوشبختی مطلق ... یک سالی گذشته از این کابوس ...تا خدا چه بخواهد

او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

بیست و یک فروردین 94

سرنوشت تو را نشاند در کنار سواحل خلیج فارس..تو راهی بوشهری و دل من هم همینطور و جسمم همینجا هزارکیلومتر اینطرفتر پشت سر تو و دل خودم آب می ریزد از تنهایی شکوه نکن دل من مدتهاست همپا و همراه توست و من برای جفتتان والله خیر حافظا وهوارحم الراحمین میخوانم.انگار تو هم باید فاتحه دلت را بخوانی ک همراهت نیامد و مدتهاست پیش من به یادگار مانده بیا این دم دمهای رفتن قول بدهیم اگرنشد مواظب جسم هم باشیم حداقل مواظب دل همدیگرباشیم

دلتنگتم این روزا کجایی؟

بیست و یکم اسفند 93

اختلالات روانی قبل از پریود همیشه اعصابم را بهم می ریزد به طوری که دلم میخواهد دهان تمام اطرافیانم را آسفالت نموده و گفتنی نیست که آنها هم متقابلا دهان بنده را آسفالت می کنند و اینگونه با وجود سه جنس مونث در خانه هیچگاه آرامش بر خانه ما حاکم نمی شود

ولی این دو سه روز اولین باریست که دلم میخواهد نزدیک به زمان پریودم بود تا این همه آشفتگی و ناراحتی و بی قراری را به بهم ریختگی هورمونی نسبت دهم و صبر کنم تا بگذرد ولی متاسفانه این دلیل منطقی از بنده سلب شده است

در طی این بی قراری های بی دلیل و طی مکاشفات علمی بنده متوجه شدم که دل بی صاحاب مونده ی من هم هورمون دارد و تمام دل ها هورمون دارند و وقتی بهم بریزد تمام روح و روان و جسم و جانت بهم میریزد .بعد هورمون های هرکسی مخصوص به خودش است مثل اثرانگشت شخصی است مثلا الان هورمون پیامین (همان پیام خودمان) قلبم پایین آمده و هورمون دلتنگیسم (همان دلتنگی خودمان) بالا رفته است و خب معلوم است که شما خواننده عزیز هورمون پیامین ندارید و احتمالا هورمون جعفرین یا غضنفرین یا چیز دیگری دارید. خب گفتنی نیست که برخلاف هورمون های جسمی هورمون های دلی دارو و مسکن ندارند و نمی شود بروی ی ژلوفنی چیزی کوفت کنی و التماس کنی توروخدا منو خوب کن و ژلوفن هم با کلی ناز و ادا بعد از دوساعت لطف کند و آرامت بنماید. این دست هورمون های دلی خیلی چموش هستند و شعر دردم از یار است و درمان نیز هم را برای این هورمون ها سروده اند باید اصل درد را بیاورند به بدنتان تزریق کنند تا خوب شوید. و الان که اصل درد نیست و احتمالا خواب است و حتی اگر بیدار هم بود به شما ربطی ندارد  باید استخوان های دلتان از درد بپوکد و هورمون هایتان پدرتان را درآورند وشما هی از درد استخوان دل به خود بپیچید ( همان که می گویند در دلم رخت می شویند یا دلتان هری پایین میریزد ) در این دردها یا میمیرید یا انقدر قوی می شوید که هورمون پیامین از دلتان پاک می شود می رود و دلتان به نبودش عادت می کند که البته گزینه دوم یک در هزار در تاریخ بشریت گزارش شده است پس به احتمال نهصد و نود و نه هزارم شما میمیرید ... نه اینکه فکر کنید الان میمیرید و راحت می شوید ها نههههههه از این خبرها نیست مردن دل با مردنی که در ذهن شماست فرق دارد عین آتش زیر خاکستر است شما فقط فکر می کنید که مرده بعد یهویی عین غول چراغ جادو وسط خوشحالی و شادیتان زبانه میکشید که یوهوهو یوهوهو من اینجایم الان اگر پیام بود حتما حال بهتری داشتی و بیشتر خوش میگذشت و اینگونه تمام شادی را کوفتت می کند و بدرود می گوید تا شادی دیگر که بیاید و سلامت کند و تمام شادی ها را از تو میگیرد و انسان بی شادی هم یک نوع مرده متحرک است و تو تلاش میکنی و هرشب و روز جان میکنی که هیچ کس هیچ کس جز خدا نفهمد که تو مرده ای چون همان دلت به تو می گوید تو حق نداری شادی بقیه را هم کوفتشان کنی تو باید تنهایی بمیری اینها هورمون های تو هستند و به خانواده و دوستان و فامیلت ربطی ندارند و اگر ریسک کنی و به کسی بگویی هیچ کس درد کمبود هورمون پیامین را نمی فهمد و اینگونه می شود که دختر خاله ات به تو میگوید برو باباااااااا تو و استرس تو یک سرخوشی که دومی نداری و تو سکوت میکنی ....همین

خدایاشکر

نوزدهم اسفند 93

هندزفری در گوشم و دنگ شو میخواند یاااار بیگانه نوازم...و من غرق در فکر مشکلاتم قدم میزنم به سمت باشگاه ... فکر پیام راحتم نمیگذارد ... دلم یک کتونی خوب میخواهد...دلم میخواهد مشکلات مالی پدرم زودتر حل شود....دلم یک مانتو میخواهد ... دلم میخواهد انقدر امسال پول داشتیم که بهترین سفره هفت سین دنیا را میچیدیم...دلم میخواست امسال دانشجوی ارشد بودم .... و خیلی فکرهای دیگر

صدای آژِیر منحوس آمبولانس در گوشم میپیچد و برمیگردم به عقب و ناخودآگاه فکر میکنم عزیز چه کسانی رو تخت این آمبولانس است حتما مشکلش حاد بوده که آمبولانس خبر کرده اند وای نکند جوان باشد؟؟ نکند با هزار امید و آرزو الان روی تخت آمبولانس باشد؟؟

کمی آن طرف تر فروشگاه بزرگی اطلاعیه ای بزرگی زده توزیع سبد کالا ویژه ی کمیته امداد و بهزیستی.. و جلوی این اطلاعیه صفی به طویلی تمام خاندان من صف کشیده اند برای سه عدد مرغ.. چند نفر از بچه های این خانواده ها آرزوی همین کتونی معمولی من را دارند یا اصلا چندتایشان میتوانند امسال هفت سین معمولی بچینند؟؟ چند نفر از این خانم ها سرپرست خانوارند و چه رنجی میکشند از غم فرزندانشان؟؟؟

ناخودآگاه سرم را بالا میگیرم میدانم خدا همه جا هست ولی نمیدانم چرا دوست دارم خدا را با عظمت آسمانش تصور کنم و بگویم خدایا به عظمت و بزرگی خودت ناشکری هایم را ببخش...خدایا شکرت

...........................................................

پ.ن:

1- می شود برای حل شدن مشکلات مالی پدرم دعا کنید؟؟

2- بازهم التماس دعا دارم برای یکی از دوست داشتنی ترین آدم های زندگیم...پیام عزیزم این روزها سخت گرفتار است دعا کنید ختم به خیر شود همه چیز

ببخشید عزیزم اجازه هست من اطلاعات شما رو بدزدم

سوم اسفند 93

من همه دوستان عزیزم چه کسایی که خاموش پیگیریم میکنن و چه دوستانی که لطف دارن و گهگاهی نظر میزارن رو به چالش صرفه جویی یک لیوان آب در روز دعوت میکنم

.............................................................................................

پ.ن:

1-وقتی تصمیم میگیریم که در روز یک لیوان کمتر آب هدر بدیم ناخودآگاه هروقت که با آب کار داریم ذهنمون به سمت صرفه جویی میره و در نهایت آخر شب میبینید خیلی بیشتر از ی لیوان آب جمع کردید و حس فوق العادیه ...

2- قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود

 

+ نوشته شده در  شنبه نهم اسفند ۱۳۹۳ساعت 19:47  توسط نون.میم  |  یک نظر

ببخشید عزیزم اجازه هست من اطلاعات شما رو بدزدم؟؟

کمی قبل تر از الان:دی 91

استاد:خانم نون.میم خیلی این کار تحقیقتون خوب پیشرفته اگه بتونید ی کم دیگه روش کار کنید ی مقاله خوب ازتوش درمیاد.گروه خانم xهم کارشون خیلی خوب پیشرفته احتمالا کار اوناهم مقاله بشه

کمی بعدتر از اون قبل یعنی آخرای دی91 (درنظر داشته باشیدوسط امتحانای پایان ترمه)

من خطاب به نرگس(هم گروهیم): وای نرگس ماتحتمون پارست کی این همه استاندارد رو ترجمه کنه

نرگس: واااای راست میگی ها چند شبه سر این ترجمه هاییم تازه مرتب کردنش مونده

من: نررررگس ساعت دو نصفه شبه امتحان فردامونم مونده

که البته شرح مشقت های آن ترم از عهده خواننده عزیز خارج است و به همان پارگی ماتحت بسنده میکنیم که خود گویای همه چیز است

کمی بعدتر مثلا اواسط بهمن 91:

من:میگما نرگس بیا بریم از این خانم x که استاد گفت کارشون خوب پیشرفته با هم گروهیاش چندتا سوال بپرسیم من حس میکنم ی چندجا کارمون تو رفرنس نویسی اشکال داره بذار ببینیم استاد چیزی به اونا نگفته

نرگس: بلی بلی موافقم

و اینچنین ما دوتا مشنگ گرپ گرپ از طبقه دو رفتیم طبقه یک خوابگاه و تق تق درزدیم

خانم x: ای وااااای نون جون ,نرگس جون شمایید بفرمایید توروخدا

من: اره عزیزم شرمنده مزاحمت شدم تو میدونی این رفرنس ما چجوری باید وارد کنیم؟؟استاد گفت شما هم همین کارو میکنید...

خانم x: اووووم چی بگم والا نههههههه کی گفته ماهم میخوایم مقاله بدیم !!!!

نرگس: استاد گفت دیگه

هم گروهی خانم x: نههههه مقاله؟؟؟مقاله چی هست؟؟؟ خوردنیه؟؟پوشیدنیه؟؟؟

و این چنین ماچند سوال دیگر پرسیدیم و در نهایت همگروهی خانم x گفت که کارشان سکرت است و ماتحت ما که از قبل پاره شده بود مقادیری سوختگی هم به آن اضافه شد و ما دست از پا درازتر به کلبه محقرمان در طبقه دو بازگشتیم و آن اشکال را در هفته آتی از استاد پرسیدیم و مشکل رفع شد

چندوقت بعد اردیبهشت 92:

ااااا جواب acceptمقاله ها اومده بریم بریم ببینیم وبا ماتحت های پاره و سوخته مقداری ضایعگی هم به ما اضافه شد و هیچکدام از مقاله ها قبول نشده بود( خب البته سمینار خیلی معتبری بود ما اعتماد به نفس کاذب داشتیم)

همین امسال شهریور 93:

هوراااا هورااااا جواب ارشد اومددده خب خداروشکر به آن پارگی و سوختگی و ضایعگی مقادیری افسردگی هم اضافه کنید چرا که بنده ارشد هم قبول نشدم ولی خب خداروشکر نرگس از بند افسردگی گریخت و ارشد قبول شد و خانم xهم با شرط معدل دانشجوی ارشد شد

همین دیشب 2 اسفند 93:

الان دیگر تکنولوژی داریم و گروپ گروپ به سان اسب نمی رویم طبقه پایین و در وایبر بهم پی ام می دهیم

نرگس: نووووووووون جوووونم میگم اون تحقیق رو یادته که نوشتیم باهم پاره شدیم؟؟

من: کدوم تحقیق عزیزم ؟؟من چندجا پارگی دارم کدومو میگی؟؟

نرگس: همون ایمنی زمین های بازی کودکان ( دیگر بی ادبیش نکرد چون من تا خود صبح کشش میدادم و نمی شد حرفش را بزند)

من:بلی بلی یادم است

نرگس: اون استاده ک باش کار میکردیم پیشنهاد کرده من و خانم xدوباره روش کار کنیم و ی کم بهترش کنیم مشکلی نداری اسم تو نباشه !!!!!! یعنی میخوام تو راضی باشی هااااااا خانوم xهم فرموده باید نوووون جااااان راضی باشه

و اینگونه هیولای درون من بیدار شد و به سان خر مقداری فحش داد به نرگس و xو استاد و به سان سگ مقداری پاچه گرفت و به سان روانشناس کمی الزایمر نرگس را یادآوری کرد و در نهایت هم با کنار گذاشتن رودربایستی که از من بعید بود گفتم: خیررر نرگس جان من راضی نیستم نه قلبا نه عقلا , کار مال من و تو بود هرچند درست نیست اسم من داخلش نباشد چون هنوز آثار پارگیش را حس میکنم ولی راضی نیستم حتی یک مولکول از اطلاعاتش را به کسی بدهی و هرکس هم پرسید بگو نون گفته من از مفت خوری بدم می آید و اطلاعاتمان هم سکرت است ..........

خدایا تو که عقل و مال و حال ندادی کاش این پررویی را هم نمی دادی