چرند و پرندهای گاه و بیگاه

نمی توان گفت باید نوشت

چرند و پرندهای گاه و بیگاه

نمی توان گفت باید نوشت

عجایب خانواده میم (قسمت دوم)

سرپرست محترم خانواده میم که بابا جان بنده میشه یکی از علایق مهمش مهمونی دادن و مهمونی رفتن و در صدر جدول نذری و افطاریه..ما کلیه شهادت ها و ولادتها مهمونی داریم ماه رمضون, 28صفر,روز عاشورا,تولد امام زمان,دهه فاطمیه, عید غدیر و... در کنارش لازم به ذکره که بابا علاقه شدید به روابط اجتماعی بالا داره مثلا ما هرجا خونه داشتیم یا مثلا 20 سال پیش مستاجر بودیم  هنوز با صاحبخونه و همسایه های اندرونی و بیرونی  روابط حسنه داریم

دیشب مراسم افطار هر سالمون بود از ی هفته پیش بابام گوشی رو گرفته بود دستش ک فلانی خودت بیااااا فلانی که دوستتم هست بیار بمانی جان امسال حتما بیای ها به خدا نیای دلخور میشم ....هیچی تا دیروز که آمار گرفتیم بابام گفت من صد نفر دعوت کردم ولی هشتاد نفر که بیشتر نمیان مثل هر سال دیگه معمولا خیلیا دو جا دعوتن انصافا راستم میگفت همیشه ی مقدار کمتر از آمار داریم ولی از اونجایی که صدراعظم خونه مامان جان  بسیار آدم محتاطیه گفت ما برای همون صد نفر تدارک میبینیم دیگه

به علت همون روابط حسنه بالا بابام از شب اول ماه رمضون تا همین الان فقط سه شب رو خونه بوده و بقیش افطاری بوده و در همین گشت و گذار در میهمانی خداوند تو ی جایی دیده بود ملت هندوانه هم میدن و اصرار و پافشاری که ماهم هندوانه بدیم خیلی میچسبه و ماهم سر تسلیم رو فرود اوردیم و ده تا هندوانه گردالی هم اضافه شد به افطار 

سفره هشتاد تایی افطار رو انداختیم و بازهم گمان کردیم که همه ک باهم نمیان همون صد نفرم بیان تا سری اول بخورن سری دومم اومدن و میشینن

تا ی ربع بعد افطار همه چی به حالت نرمال پیش میرفت و از اون هشتاد تای آمار ما ی ده نفرم کمتر اومده بودن و ماهم با خیال راحت نشسته بودیم که دیگه مردم برن طبقه بالا ماهم سفره شام بندازیم که چشمتون روز بد نبینه با خیل عظیم بیست نفری مواجه شدیم خب چون تدارکات بود  تند تند بردیم سر سفره و دقت کنید الان بیست دقیقه بعد از افطاره دیگه معمولا کسی بعد از این ساعت نمیاد بازهم گرفتیم لم دادیم رو صندلیای آشپزخونه ده دقیقه گذشت و ما منتظر بودیم حداقل گروه اول که دم  افطار اومدن پاشن برن بالا بشینن در همین تفکرات بودیم که با گروه بیست نفری دیگه مواجه شدیم و اون سری اول هم که با چسب چوب چسبیده بودن به زمین و بلند نمیشدن و سری آخر هم ی لنگه پا مونده بودن کجا بشینن از اینجا بود که ما تصمیم گرفتیم مثل جت شخصی اوباما با سرعت کارها رو سروسامون بدیم واسه ده نفرشون تدارکات بود واسه ده نفر دیگه نبود سریع ی سفره انداختیم و به سان قرقی وسایل افطاری رو چیدیم توی ظرف دقت کنید که تا اینجا هندوانه آماده هم داشتیم برای سری آخر فقط میخواستیم با پنیر وخرما بچینیم تو ظرف بدیم ببرن تا اینجا هم مراسم با پنج دقیقه تاخیر انجام شد و الان حدود چهل دقیقه از افطار گذشته و قاعدتا دیگه کسی نباید میومد و صد البته دوستان محترمی که با چسب چسبیده بودن باید بلند میشدن ولی اگه فکر کردید همه چیز اونطوری ک ما پیش بینی کردیم پیش رفت سخت در اشتباهید و نه تنها کسی بلند نشد بلکه 15 نفر دیگه هم به جمع صمیمی دوستان پیوستند و قیافه من و خواهر و مادر رو تو آشپزخونه تصور کنید عین پت و مت ...هندوانه نصف نکرده ...پنیر تکه نشده....سنگکک ها همه سر سفره ....زولبیا هم که تموم شده بود :|

با ی دست هندوانه نصف میکردیم با ی دست پنیر میزاشتیم با شست پامون ظرف ی بار مصرف جدا میکردیم  با اون یکی شست پامون چاقو میشستیم  ...اینا وظایف من و خواهرک بود صدراعظم هم مشغول بود با ی دست چای ی رنگ میکرد واسه همون دوستامون که چسبیده بودن به زمین با ی دست پنیر تیکه میکرد برای ما با شست پای چپش میزد تو سر خودش که یکی بره از فریزر بالا نون های خودمون رو بیاره ....

بله آمار تقریبا با احتساب خانواده میم به عنوان آدمیزاد 35 نفر بیشتر از حداکثر امار ما بود...خب پدر جان چرا وقتی ی سری رو دعوت میکنی نمیگی ...چرا وقتی نوه خاله شوهر دختر عموی پدرت رو دعوت میکنی یادت میره اطلاع بدی....چرا وقتی پسردایی عمه وسطی شوهر خالتو دعوت میکنی میگه دوستاتم بیار....چرا وقتی میری مهمونی میبینی هندوانه میدن چشم و هم چشمی میکنی میگی ماهم بدیم خب چرا متوجه نیستی اونا مهمونشون 20 نفره مال ما 120 نفر...چرا فکر نمیکنی ما هیچ کمکی جز خودمون سه تا نداریم چون صدراعظم سختشه هی میخواد آستیناشو بزنه بالا و نامحرم اونجا باشه و معتقده حجاب واجبه  افطاری مستحب .... از همین جا خطاب به شما دوست عزیز درسته مهمون قدمش روی چشم ماست ولی خب شماهم ی کم مراعات کن دیگه مگه ی نون پنیر سبزی چقدر خوردنش طول میکشه ؟؟ آخه برادر من ی ساعتتتتتتتتتتتتتتتتتت؟؟ خب بابا 1 ساعت بعدش شام بود صحرای کربلا نبود که بخوایم گرسنه بفرستیمتون برید :| و شما برادر دوم خب ساعت نه ونیم وقت افطاری اومدنه؟؟؟ نه خدایی وقتشه؟؟؟ حالا ما که افطاری میوردیم براتون حداقل شما ی تعارف میزدی که ما خوردیم زحمت نکشید به خدا جای دوری نیمرفت :| و شما برادر سوم خب درسته بابای من خیلی دوستت داره هی تعارف میکنه دوستتم بیار ولی توروخدا شما سال دیگه دوستاتو نیارررر بابام یادش میره به ما بگه ی کمم انصاف داشته باش همون دوست نزدیکتو بیار دیگه نمیخواد به دوست دوره دبیرستانت که نهایت رابطتون ی لایک تو فیسبوکه اطلاع بدی امشب مهمونیه بیاید بریم....

خب حدس ما درست بود و ی سری حدود 20 نفر از کسایی که ما اطلاع داشتیم نیومده بودن ولی در نظر بگیرید که بابام کلا ی سری دعوتیا رو یادش رفته بود به ما بگه و با این حساب ما حدود 50 نفر مهمان ناخونده داشتیم :|

نکته جالبش اینجاست که بههمون وقتی که ماها با شست پامونم درگیر بودیم بابام اومده بود تو آشپزخونه میگفت این ته هندوانه رو بتراشید بریزید تو ظرف برای من آخر شب میچسبه ......

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست

نظرات 3 + ارسال نظر
دلارام دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 00:52 http://femo935.mihanblog.com/

صحرای کربلا را خوب آمدی خدا صبر بده

اول خدا نصیب نکنه بعدش خدا صبر بده

نوا شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 01:16

امشب گزری سر ازینجا دراوردم ازپیش گولو ونظراتش رسیدم اینجا خیلی جالب بود واشنا چون تجاربی تواین مایه هاولی نه به این سنگینی درکنارپدرم داشتم اون هندونه اخرشب عالی بود حالا گوش کردین یا نه. اززیرش دررفتین

خیلی خیلی خوش اومدی عزیزم ..دوستای گولو هم مثل خودش بی نظیرن
معمولا تا حدودی همه بچه ها همین چیزهایی رو تجربه کردن ولی ما همه روزه با شکل و مدل های جدید دست و پنجه نرم میکنیم با سورپرایزهای پدرجان

یاسی‌ترین دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 11:30 http://yasitarin.blog.ir

فوووووق العاده نوشتی کلی خندیدم

اون ته هندونه‌ها :))))))))))

به خدا تو نمیدونی :| چ حرصی خوردم سر ته هندوانه :|

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد