چرند و پرندهای گاه و بیگاه

نمی توان گفت باید نوشت

چرند و پرندهای گاه و بیگاه

نمی توان گفت باید نوشت

گیج و منگ

تو کارخونه شبیه به منگولها رفتار میکنم ... یادم رفت بگویم ی کار دیگه هم پیدا کردم دو روز در ماه.. سوتی های عظیمی میدهم در حد بنزززززززز.. مثلا یادم می رود باید نامه اداری بزنم برای خرید فلان چیز یا یادم می رود تماس بگیرم بعد هم عادت بدی دارم میروم مستقیم با شخص کارگر حرف میزنم و کلا مقامات ارشد را دایورت میکنم ..اصلا هم به تیپ اداری معتقد نیستم مانتوی جلو باز اسپرت میپوشم با کیف و کفش قرمز :| اصلا روزهای کارخونه رفتن تیپ زدنم میگیره وگرنه دانشگاه شبیه به گداهای سامرا رفت و آمد میکنم حس میکنم کارگرها دوستم دارند امیدوارم از آن کاذبهایش نباشد

داداش پیام را عمل کردند در سی سی یو به سر میبرد طفلکی ولی حالش خوب است الهی به حق همین محرم گذر هیچکسی به بیمارستان نیوفتد جز برای نی نی دار شدن

چشمم روشن خود پیام هم دارد می آید امروز که شنبه است فردا یعنی یکشنبه می رسد انقدر دلم تنگ است که میروم ترمینال همان هفت صبح ... یاد روزهایی بخیر ک تحمل نداشتم حتی یک روز هم نبینمش و الان از اردیبهشت ندیدمش ... هرچه بیشتر میگذرد بیشتر میفهمم که انسان ها بنده عادت هستند و بس...زمان درمان چیزی نیست زمان فقط ی مسکن دارد به نام عادت ..

اعصابم بهم ریخته است خیلی زیاد... هر روز و هر هفته با پدر عزیز بر سر ازدواج و خواستگار بحث داریم ... اتمام حجت کرده که راحتم نمیگذارد ... خدا بخیر کند

نظرات 2 + ارسال نظر
یاسی‌ترین شنبه 16 آبان 1394 ساعت 09:06 http://yasitarin.blog.ir

وقتی فکرت مشغوله و اضطرابت بالاست این حواس‌پرتی‌ها طبیعیه

متاسفانه داره از حالت طبیعی خارج میشه
هم اضطرابه هم حواس پرتی

امید جمعه 8 آبان 1394 ساعت 12:31

آخر این آقای پیام چی شد؟ دیگه قرار شد با هم ازدواج کنید؟

انقدر هر روز ی مسئله جدید پیش میاد ک کلا وقت نمکنیم راجع ب این موضوع حرف بزنیم راستش :-(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد