چرند و پرندهای گاه و بیگاه

نمی توان گفت باید نوشت

چرند و پرندهای گاه و بیگاه

نمی توان گفت باید نوشت

آدم خودش باید حالش خوب باشه

این خوابگاه جدید طور دیگری است کلا. درست نقطه مقابل همه دلمردگی های خوابگاه قبلی .آدم هایش هم طور دیگری هستند کلا خیلی شبیه به من هستند... 

آدم هایش کتاب می خوانند فیلم میبینند و بسیار سرشان به کار خودشان است و کلا آدم های بزرگتری به نظر می رسند 

خود خوابگاه هم خیلی باشکوه تر است از تخت های یک نفره تا بی حجاب گشتن در محوطه پارک مانندش  و مهمتر از همه اینکه رنگ دیوارهایش زرد و موکت هایش قهوه ای نیست  حتی مسئول تقسیم غذا هم آدم مهربانتری است..

حس زندگی جریان دارد و کاملا حس دانشجو بودن منتقل می کند 

خوابگاه جدید حتی پنجره هم دارد یعنی اینکه باورتان بشود یا نشود خوابگاه سابق پنجره نداشت و هر ساعت روز که بیدار میشدی انگار شب بود

و ازقضا از پنجره اتاق جدیدم برج میلاد خیلی دل انگیز پیداست و کلا ابهت خاصی دارد خیلی از شب ها حوالی ساعت دوازده میرم لب پنجره و خیره میشم به بیرون به خیلی چیزا فکر میکنم و شکر میکنم بابت خیلی چیزها ولی ته ته دلم حالش خوب نیست. حال من و آدم های جدید و خوابگاه جدید خوب است ها ... حال ته دلم خوب نیست ی جورایی بی قراری خاصی در ته دلم جاریست یک جورایی عدم اطمینان به همه چیز...باید وقت کنم و مفصل برایتان بنویسم و راه حل بگیرم از این حس و حال جدیدم ... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد