از بچگی تا جایی ک یادم می آد از همه حیوونا میترسم تکرار میکنم همه ی حیوونا .... مثلا این جوجه رنگی هایی که زمان ما پنجاه تومن بود و مایه شادی بچه ها نقطه مرگ من حساب میشد حاضر نبودم و الانم حاضر نیستم بهشون دست بزنم ی حس عجیب ناشناخته ای نسبت ب حیوونایی دارم که بدنشون مو ماننده ... بارها پیش اومده ک سر این قضیه عذاب کشیدم خیلی زیاد.مثلا تو بچگی ی نقطه ضعف بود و بچه های فامیل با این قضیه اذیتم میکردن ولی بزرگتر ک شدم تونستم واسه اطرافیانم ب طور جدی توضیح بدم ک این حس نه چندشه نه حتی ترس بار اول ک وقتی ی بار دست زدم ترسم بریزه ی فوبیاست که باعث میشه تمام بدنم یخ بزنه و فشارم به حالت کما سقوط کنه. خواهرمم تا حدی این حس رو داره و برادرم هم به جز گوسفنداش به همه حیوونا همین حس رو داره فکر میکنم ی چیز ارثیه ناشناختست با اینکه نه بابام از چیزی میترسه و نه مامانم و نه حتی تو کل خاندان همچین حسی مشاهده شده .
اینا همه رو گفتم ک برسم به اینجا ک این ترم کار با حیوانات ازمایشگاهی داریم اونم موش هایی ب طول 5 تا 6 سانت باید یاد بگیریم اینا رو دستمون بگیریم بعد تزریق های متفاوت داشته باشیم و همه بایدددددد این کارو بکنن و شما حال آدمی ک فوبیا داره نسبت ب حیوون رو تصور کنید!! تمام این سه جلسه رو به طرز عجیبی پیچوندم ولی واسه ادمی که انقدر میترسه حتی 5 دقیقه موندن سر کلاس برای اینکه فقط استاد ببینش و متوجه نشه ک نمیاد مثل مرگ میمونه ی اتاق کوچیک ک دور تا دورش پر از قفس موش و رت و خرگوشه و ی میز اونورتر دارن سر خرگوش کالبد شکافی میکنن و بچه های کلاس هم ب شوخی خنده دارن با موشا بازی میکنن برای من لحظات سختیه...هربار از کلاس برمیگردم باید اب قند بخورم و تا مدتها سرم درد میکنه
خیلی حس بدیه و ناراحتم چون چندشم نمیشه ادا هم در نمیارم واقعا میترسم واقعا....
هم رشته ای دختر من هستی
اونم خیلی از حیوانات میترسه سر یه تزریق
ب موشا کلی حالش بد شده بود
خیلی ستمه ب ماها ک میترسیم خب