سپرده بودم به خدا که هرچه میخواهد بشود
آویز شده بودم به شاه چراغ که اگر صلاح می داند اتفاقات خوبی بیوفتد
داشتم برمیگشتم شب آخر بود
گوشیم زنگ خورد .... گلایه کرد که چرا نگفتی 4 ساعت از هم فاصله داریم
وسایلم را جمع کردم و رفتم ... دراحمقانه ترین حالت ممکن رفتم....
ساعت پنج صبح که در آغوشش فرو رفتم فقط زمزمه اش را شنیدم ....رفیقم کجایی؟؟؟؟؟؟؟
و جواب شنید همینجا....در امن آغوشت