چرند و پرندهای گاه و بیگاه

نمی توان گفت باید نوشت

چرند و پرندهای گاه و بیگاه

نمی توان گفت باید نوشت

یکی بیاید من را از خودم ببرد ...

خسته ام ..انقدر نشسته ام یک جا که از خستگی خسته میشوم ...جسمی و روحی خسته ام ... من همه عمر محکوم به انتظارم همیشه چیزی در زندگیم هست که منتظر سرانجامش هستم ...مثل همین هفته که چشم دوخته ام به سایت سنجش پزشکی و جوابهای لعنتی نمی آید .... مثل اس ام اس هایی که میفرستم و باید بین باید و نبایدش معلق و منتظر بمانم...مثل همان ترم پنجی ک حراست به جرم فعالیت سیاسی برده بودم و استادم محرومم کرده بود از 5 واحد درسی و من منتظر بودم کسی برایم کاری کند....مثل سوم راهنمایی که منتظر بودم جواب سمپاد ونمونه بیاید...مثل پنج سال پیش که منتظر جواب کنکور بودم...مثل همه روزهایی که همه هم اتاقی هایم بیرون میرفتند پیتزا میخوردند و من منتظرشان بودم...مثل همه وقت هایی ک منتظر بودم بابا زنگ بزند بهم زنگ بزند مثل همه باباها و نمیزد...مثل همه وقت هایی که دنبال مجوز برنامه های فرهنگی بودمو منتظر تایید بودجه برنامه....مثل همه وقتهایی که دلم لباسی را خواست منتظر ماندم ارزان شود بعد بخرمش...مثل همه روزهایی که منتظر بودم پاییز بشود و بروم کاخ سعد آباد و هیچوقت نرفتم... مثل همه وقت هایی که منتظر میماندم حقوق پیام را بریزند و برویم رستوران...مثل همه انتظار برای سه شنبه شدن و سینما رفتن....مثل همه انتظار برای رفتن به کافه های باکلاسی ک هیچوقت نرفتم ...مثل همه لحظاتی که در زمستان و تابستان توی متروی انقلاب و میرداماد منتظر بودم...مثل همه وقت هایی ک منتظرم همه چیز درست شود...مثل همه این یک سالی که پیام را دارم و ندارم... مثل همه این ی سالی که چشم دوخته ام به آسمان...مثل همین الانی که چشم دوخته ام به دستان خدا تا شاید دستم را بگیرد...خداجان من آدم منتظریم یک سال که هیچ من ده سال هم میروم و میایم که جوابم را بدهی نه از این جوابهای خلاصه من ی جواب تشریحی کامل میخواهم...خداجان من این بار منتظر شمایم.....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد