چرند و پرندهای گاه و بیگاه

نمی توان گفت باید نوشت

چرند و پرندهای گاه و بیگاه

نمی توان گفت باید نوشت

عشق یعنی حالت خوب باشه

بیست وششم بهمن 93 ( از همه بیشتر نگران از بین رفتن این مطلب بودم ی جورایی رزوممه)

25 بهمن ...قشنگترین روز خداست برای من صدالبته که همه روزهای خدا قشنگند ولی این یکی حسش قشنگتر است برایم...حس میکنم روز عشاق را هم به خاطر من نامگذاری کرده اند اصلا هم خودخواهی نیست بین این همه دار و ندار دنیا دلم میخواهد این روز را مال خودم کنم اگر دست من بود میگفتم اسمش را هم عوض کنند بگذارند روز خانم نون.میم..بعد هم این روز را بغل میکردم میرفتم جایی که هیچکس نبیندش که من و دلخوشی هایم از چشم بد به دور باشیم بعد مینشستم ثانیه به ثانیه مرورش میکردم از همان صبحش که چشم باز کردم و قرار شد برای نگین کادوی ولنتاینش را کادوپیچ کنم مسخره اش کردم و ی کادوی قرمز با یک روبان مشکی پاپیون شده تحویلش دادم اصلا هم دلم نمیخواهد تند تند مرورش کنم میخواهم آرام آرام جلو بروم نهار بخورم و نگین اصرارکند همه هستند توهم بیا و من هی بگویم کدام آدمی روز ولنتاین یک لشکر ادم راه می اندازد پشت سرش می برد که تو دومیش باشی و نگین هم اصرار کند دسته جمعی بیشتر خوش میگذرد بیا حداقل ی کفی سوتی جیغی چیزی بزن...و من هم به سان دلقک سیرک پنجاه و شش قلم بدون اغراق آرایش کنم بافت خاکی رنگ کوتاهم را بپوشم شلوار بوت کات مشکی پا کنم با یک کتانی کلاه لبه دارم مخملم را به سر بگذرام موهای کوتاهم که تا روی شانه ام است را هم اتو کنم و با دوستانم بروم سمت دربند و قرار باشد در ایستگاه مترو شریعتی منتظر ی گله آدم چهار نفره مذکر بمانیم و به سان آدم های علاف هی سایر جنس های مذکر بیایند تیکه بیاندازند و ماهم با آن کادوی قرمز رنگ مسخره درون یک ساک کادوی مسخره ترلم داده باشیم روی پله برقی های شریعتی تا بیایند و من هم هیچ تصوری از آنها نداشته باشم و یک عدد هندزفری تپانده باشم توی گوشم ولی هرچه فکر کنم یادم نیاید چه آهنگی گوش میکردم و یکهو جمعیتی از پله برقی ها بالا بیایند و بازهم آن جمع مذکر نباشند و بعد از پنج دقیقه به سان زن های پا به ماه خرامان خرامان یک عده بالا بیایند و توهم جز آن چهارنفر باشی با آن قد بلندت چشم های درشت و بینی کوچک ک بعدها فهمیدم عملش کرده ای که پیراهن چهارخانه تنت باشد و شلوار پارچه ای و کفش مشکی که اسمت پیام باشد و من هی با خودم فکر کنم کدام آدم خلی با کفش و شلوار مردانه می رود دربند و بفهمم که بعدش میخواهی بروی دیدن یک حاج آقا برای امور انتخاباتی سال بعد و تیپ مثبت زده ای .که برویم سوار ماشین شویم و همه دخترها با دوست پسر نگین بروند داخل یک ماشین و من را با تو و دیگران تنها بگذارند که ماهم برویم داخل یک ماشین دیگرو نگین یادش برود کادویش را ببرد و بماند دست من که من و تو باهم تمام شکلاتهایش را بخوریم و تو بگویی از ابی خوشت می آید و من هم همچنین..که هزار چیز دیگر بگوییم و هی بگوییم چه جالب من هم همچنین که ناخن هایت بلند و مرتب باشد و در ون هایی که از تجریش می روند دربند برایمان بخوانی و من محو صدایت شوم دلم میخواهد آن قسمتی که در سفره خانه بودیم را تند تند مرور کنم از بطری بازیش زود بگذرم و برسم به پیاده رویش از دربند تا ظفر از جایی که دیگر صمیمی بودیم و هرهر بخندیم و بقیه گروه با تعجب نگاهمان کنند که همان موقع هیچ پیشنهادی نداده باشی و من در دلم عین احمق ها لوستر خانمان را از مغازه های شریعتی انتخاب کنم و بعد هم بدتر از احمق ها از دهنم بپرد و فکرم را بلند بلند بگویم و تو با فک باز و چشمان گشاد نگاهم کنی و من سریعا اصلاح کنم که خانه ما نه اینکه خانه من و تو خانه خودمان را میگویم خانه من و پدر و مادرم و در فکرم بگویم بسوزه دماغ آدم دروغگو..که تو بیخیال رفتن پیش آن حاج آقا شوی و کل راه را با ما برگردی و بشوی قشنگترین خاطره زندگی من که سفت بچسبمت و ولت نکنم و دور 25 بهمن را مثل چهارده ساله ها یک قلب قرمز اکلیلی بکشم و 25م هرماه برای خودم ماه گرد بگیرم وبشمارم تا بشود سالگرد و دوسالگرد و نمیدانم چند سالگرد و بعضی وقت ها تو باشی و وبعضی وقت ها هم نباشی و تنهایی خودت مرورش کنی و دلت بسوزد و دیشب اس ام اس بدهی و من هم اتفاقی از خواب بپرم و عین خر تی تاپ خورده ذوق کنم که تمام آدم هایی که آن روز باهم بودیم از هم بی خبر باشند و من و تو با سخت ترین ارتباط قلبی بمانیم حتی اگر عقلا ارتباطی نباشد و تو چهارصد کیلومتر آن ورتر از من روی تخت های خوابگاه باشی و من لب پنجره بزرگ اتاقم لم داده باشم روی تخت دوست داشتنیم

بی وقفه از تو نوشتن خسته ام نمی کند بی وقفه به تو فکر کردن هم خسته ام نمی کند بی وقفه دوست داشتنت هم همینطور مگر خوشبختی با چه چیز معنا می شود؟؟همین که دوتایی سالمیم که قلبمان نصف نصف شده و تو در قلبم هستی و من در قلبت حتی اگر دیگر نبینمت همین که هستی و نفس میکشی و دوستت دارم و دوستم داری خدارا شکر

نمیدانم چندسال بعد زنده ام ولی به تعداد سال های زنده بودنم این روز را با همین شدت مرور میکنم جایی باهم شنیدیم عشق یعنی حالت خوب باشه و من با این مرورهای شیرین حالم خوبه

نظرات 1 + ارسال نظر
سما دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 11:50

فقط میشه گفت بی نظیر ....عالی

امروز از طریق وبلاگ یاسی جون و لینکهاش وبلاگتو پیدا کردم و خوندمش
همشو

چقدر حس و حالت برام آشناست
هم حس عاشقیتو تجربه کردم و هم الان حسی مشابه حس تو دارم

کاش من هم قلمی به خوبی قلم تو داشتم...

نوشتن باعث میشه دل آدم آروم بگیره

برای روزای قشنگی رو در آینده آرزو میکنم

ممنون عزیزممممم...از خوبی های یاسی همینه دیگه از وبلاگش دوستای خوب میان سمت ادم
نوشتن همیشه هم خوب نیست گاهی باعث میشه خاطراتی ک علاقه ای ب مرورشون نداری رو هی تکرار کنی و بدتر اینکه گاهی توی لحظه چیزی رو مینویسی ک بعدا از خوندنش غصت میگیره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد