چرند و پرندهای گاه و بیگاه

نمی توان گفت باید نوشت

چرند و پرندهای گاه و بیگاه

نمی توان گفت باید نوشت

مبارزه بی ثمر

شش بهمن 93

دقیقا بعد از دوماه صداشو شنیدم. جوابsmsهاشو تو دوباری ک حالمو پرسید ندادم. ولی اینبار ی کار واجب بود ی شماره تلفن..زنگ زدم .گرم مهربون صمیمی حالمو پرسید از اوضاع درسم پرسید وقتی گفتم میخونم خوشحال شد . استرس داشت زندگیش رو هواست ماه دیگه سازمانی ک از اول دانشگاه بورسیه اونجا بود تقسیمشون میکنه ب مناطق مختلف ایران و معلوم نیست کجا بیوفته شاید جزایر خارک شایدهم تهران.. دلم میخواست دلداریش بدم ..من آدمی نیستم ک ب هرکسی بگم عزیزم بگم گلم بگم جونم بدم میاد.. من این کلمه ها رو واسه عزیزام استفاده میکنم چقد کلنجار رفتم ک وسط دلداری دادنم کلمه محبت آمیز نگم ولی خیلی مسخره بود انگار داشتم لفظی آدمی رو ک برام مهم نیس دلداری میدادم.. آخر حرفامون بهش گفتم عزیزم امیدت ب خدا باشه منم برات دعا میکنم و تموم شد خداحافظی خ پنج دقیقه بعدشم smsاومد مرسی ک زنگ زدی دلم خیلی برات تنگ شده بود... فقط ی چیزو فهمیدم تو این دوماه این احساس لعنتی نه از قلب من کم شد و نه از قلب اون خدایا با دل من چکار میکنی این روزا؟؟؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد